چشماش خیلی بهتر شده بود و دلیلی نداشت بخواد خیلی به حرف دکتر جذابش گوش کنه. روی تخت دراز کشید و گوشیش رو از روی پاتختی برداشت و وارد اینستاگرام شد و زد:"Park Chanyeol."
تعداد افرادی که با این اسم ثبت کرده بودن، بیشتر از یک نفر بود، پس بهتر بود که تک تک اکانتها رو چک کنه. با ورود به اکانت دکتر پارک، نفس عمیقی کشید و گفت:"لعنت بهت، چطوری یه دکتر میتونه انقدر جذاب باشه. وای قلبم تحمل نداره. چرا داره اینطوری میزنه؟"
با اینکه اکثر عکسهاش، از بیمارها بود و بیماری های چشمی، ولی خب، همون چند تا عکس از خودش کافی بود تا بکهیون احساس کنه نیاز داره بره زیر دوش آب سرد.
وقتی با بدن لرزون و حوله تو تنش، از حموم بیرون اومد، روی تخت نشست و وارد صفحه چتش با دکتر مورد علاقه ش شد و ویس داد:"دکتر، من چشمام خیلی بهتر شده. میتونم بیام ویزیتش کنید؟"
میدید که آنلاینه. الان داشت نادیده ش میگرفت؟ ناراحت ویس داد:"دکتر ازم خسته شدی؟ دیگه یعنی بهت پیام ندم؟"
چنان بغضی تو صداش بود که بعید بود مخاطب اون طرف خط متوجهش نشه. گوشیش رو روی پاتختی گذاشت و رفت که لباساش رو بپوشه.
وقتی لباس پوشیده برگشت، از خودش چند تا عکس گرفت و وارد ادیتورش شد و عکسها رو ادیت کرد و وارد اینستاگرامش شد. عکس رو پست کرد و توی کپشن نوشت:"بعد از 9 روز، یه عکس از خودم گرفتم... دلم برای دیدن خودم تنگ شده بود. #عکاس_بیون #من_جذاب #سینگل_منتظر."
و وقتی عکسش رو آپلود کرد، وارد اینستاگرام دکترش شد و زیر آخرین پستش که عکس خودش هم بود، کامنت گذاشت:"بهترین دکتری که از بچگیم پیشش رفتم. چشمام رو نجات دادی. دلم میخواد تا آخر عمرم بهت نگاه کنم و ازت تشکر کنم. پ.ن:من همونی ام که یه عکاسم."
تا خواست گوشی رو زمین بذاره، صدای پیامش اومد. دکترش بود. سریع پیام رو باز کرد. ویس مسیج بود:"خیلی خوشحالم که بهتر شدی. من فردا مطب هستم. این شماره منشی مطبه. بهش بگو برات وقت بذاره."
بکهیون چپ چپ به شماره نگاه کرد و بعد ویس داد:"فردا میبینمت دکتر."
و مجددا یه بوس براش فرستاد.
هیچ وقت یه دکتر به این تنگی ندیده بود! این همه براش بوس فرستاده بود، لایق یه بوس بک نبود؟ یا قلب؟ گل حداقل؟ هیچی؟!
YOU ARE READING
BonBon
Fanfiction#bonbon Couple: ChanBaek Genre: Fluff, Romance, Daily life, Daddy kink, NC +18 Story detail: از نظر همه، بیون بکهیون به پسر شیطون، تخس، آزاردهنده، نویزی و حساس بود. کسی که عاشق عکاسی و عکسهاش بود و فقط کافی بود کسی به هنرش اعتراض کنه که قلبش بشکن...