به زور چشماش رو باز کرد. بدنش درد میکرد. لبخندی زد و گفت:"3 بار انجامش دادم. همینهههه!!! من خیلی جذابم."
به جای خالی چانیول نگاه کرد و به زور از روی تخت بلند شد. تیشرت چانیول و یه شورت تنش بود. از اتاق بیرون رفت و گفت:"یول؟"
صدای چانیول رو از طبقه پایین شنید:"بکهیون، من پایینم."
-:"من چطوری بیام پایین؟ کونم درد میکنه، کمرم درد میکنه، حتی پاهام جون هم نداره."
صدای خنده چانیول رو شنید و کمی بعد، صدای پاهاش. از پله ها بالا اومد و گفت:"منتظر بودم بیدار بشی خودم بیارمت پایین."
بکهیون لبخندی زد و دستهاش رو باز کرد و چانیول بغلش کرد و گفت:"خوب خوابیدی؟"
دستش رو زیر باسن بکهیون برد و بلندش کرد. بکهیون در حالیکه پاهاش رو دورش حلقه میکرد، گفت:"بیهوش شده بودم. حتی نفهمیدم کی از پیشم رفتی. راستی ساعت چنده؟"
-:"11 صبح."
-:"خیلی گشنمه. دیروز حتی نذاشتی چیپسم رو بخورم."
-:"با عکسهایی که فرستاده بودی، انتظار داشتی بذارم چیپس بخوری و نگاهت کنم."
بکهیون با شیطنت لبخند زد و گفت:"دیدیشون زدی بالا، مگه نه؟ داشتی تمام مسیر به خوردن من فکر میکردی؟"
چانیول اسپنک آرومی به باسنش زد و گفت:"شانس آوردی سالم رسیدم خونه."
بکهیون با ذوق گردن چانیول رو بوسید و گفت:"خیلی بهم خوش گذشت."
چانیول، بکهیون رو روی صندلی میز غذا خوری گذاشت و گفت:"به منم."
و بعد موهاش رو نوازش کرد و سرش رو بوسید. بکهیون با ذوق لبخند زد و گفت:"خودت خوردی؟"
-:"نه. منتظر بودم با هم بخوریم."
-:"خوبه. امروز که نمیری بیمارستان؟"
-:"ساعت 3-7 بیمارستانم."
بکهیون لبهاش رو آویزون کرد و گفت:"من تنها چکار کنم؟"
-:"میخوای بیای پیشم؟ یا سهون بیاد اینجا؟"
بکهیون فکری کرد و گفت:"سهون گزینه خوبیه. باید ببینم تونست یکی رو بکنه یا نه!"
چانیول متعجب خندید و بکهیون گفت:"تو نخ یه نفریه و طرف بهش پا نمیده. باید بهش یاد بدم چکار کنه."
چانیول با خنده سر تکون داد و گفت:"تو خیلی بلدی؟"
-:"بله. من دکتر پارک چانیول رو تور کردم. تازه کاری کردم که چند ساعت زودتر بیاد خونه من رو بکنه. اونم نه یه بار، چند بار!"
چانیول خندید و بکهیون گفت:"داشتم به لوکیشن های جدید فکر میکردم؟"
چانیول سوالی گفت:"لوکیشن جدید؟"
YOU ARE READING
BonBon
Fanfiction#bonbon Couple: ChanBaek Genre: Fluff, Romance, Daily life, Daddy kink, NC +18 Story detail: از نظر همه، بیون بکهیون به پسر شیطون، تخس، آزاردهنده، نویزی و حساس بود. کسی که عاشق عکاسی و عکسهاش بود و فقط کافی بود کسی به هنرش اعتراض کنه که قلبش بشکن...