Part 17

395 117 141
                                    

وارد خونه شد و با دیدن مامانش لبخندی زد. مامانش نگران نگاهش کرد و گفت:"خوبی بکهیون؟"

بکهیون کنارش نشست و بغلش کرد و گفت:"خوبم مامان."

-:"اگر بگی نرو، نمیرم."

بکهیون بهش نگاه کرد و سرش رو روی پاهاش گذاشت و دست مامانش رو گرفت و روی موهاش گذاشت، این حرکت یعنی موهام رو نوازش کن. مامانش لبخندی زد و موهای نرم پسرش رو نوازش کرد و بکهیون گفت:"میخوام بگم نرو، ولی نمیگم. سالها بخاطر من از خودت گذشتی مامان. میدونم با کسی وارد رابطه نشدی که توجهت به من کم نشه. همه رو میدونم. الان نمیخوام خودخواه باشم و بگم بازم بمون. برو ولی بدون من زود زود میام پیشت."

مامانش خندید و گفت:"تنها؟"

بکهیون به سقف نگاه کرد و گفت:"چون شاید تو هواپیما پیرمرد پدوفیل کنارم بشینه، با چانیول میام."

مامانش بلند خندید و گفت:"خوبه. چانیول پیرمرد پدوفیل نیست؟"

بکهیون بادی به غبغب انداخت و با ذوق گفت:"اون یه مرد جذاب 30 ساله است که هوش و حواس از سرم میبره."

و نخودی خندید. مامانش آروم گفت:"دوستش داری بکهیون؟"

بکهیون به مامانش نگاه کرد و گفت:"خیلی دوستش دارم مامان. یعنی حس میکنم چانیول دقیقا همون کسیه که من سالها دنبالش بودم. حواسش بهم هست، کنارش میتونم لوس بشم، شیطنت کنم، میتونم هر کاری بکنم و اون صبورانه بهم نگاه میکنه. وقتایی که عصبانیش میکنم، سرم داد نمیزنه. حتی چون میدونست از داد بدم میاد، وقتی میخواست سر اون مردک داد بزنه، بهم گفت اذیت میشم یا نه! اون یه پکیج کامل از دوست پسریه که همیشه میخواستم. مامان اون حتی حواسش به این هست که من زیاد خرجم بالا نره و اذیت نشم. بدون اینکه بهم بگه، و به روم بیاره، خیلی کارا برام میکنه. من کنارش واقعا خوشحالم مامان. حتی باورت نمیشه، این دو روز کمترین میزانی که فکر کنی رو راه رفتم. همه ش میگفتم بغلم کن و بغلم میکرد."

مامانش خندید و گفت:"پس حسابی بهت میرسه."

-:"آره. خیلی."

-:"بک، باهاش خوابیدی؟ منظورم اینه که ..."

بک نگاهش رو دزدید و گفت:"آره."

-:"خوب بود باهات؟ اذیتت نکرد؟"

بک با انگشتهای دستش بازی کرد و گفت:"خیلی مراقبم بود و کلافه م کرده بود. دلم میخواست مثل فیکشنا خشن باشه ولی اون خیلی مراقبت میکرد دردم نگیره. گفت سری بعدی حرف منه."

مامانش خندید و گفت:"دیوونه ای."

-:"میدونم. ولی میخوام همه چیز رو با چانیول تجربه کنم. نهایتش میبینم دوست ندارم و دیگه نمیخوامش."

-:"اگر بعدها، با یکی آشنا شی که جوونتر و خوش تیپ تر باشه، چکار میکنی؟"

بکهیون روی کاناپه نشست و گفت:"انتخاب من همیشه کسی بود که ازم بزرگتر باشه. کسی که پخته باشه. خودت هم این رو میدونی. دیگه خوش تیپ تر از سهون که نمیتونه باشه، میتونه؟ من همیشه یه ددی میخواستم، حالا یکم سرد و خشن، که چانیول نیست، ولی بازم، یه ددی مهربونه."

BonBonWhere stories live. Discover now