Part 16

492 132 175
                                    

وارد خونه بکهیون شدن و با دیدن مامانش، با ذوق گفت:"ماااامااااان."

و سریع دوید و بغلش کرد و در حالیکه صورتش رو بوسه بارون میکرد، گفت:"دلم برات تنگ شده. بدون من بهت خوش گذشت؟"

مامانش با خنده گفت:"منم دلم برات تنگ شده. حالا چرا انقدر خوشحالی؟"

بکهیون به چانیولی که معذب ایستاده بود نگاه کرد و گفت:"مامان بااااورت نمیشه که چی شد!"

مامانش مشکوک به چانیول نگاه کرد و گفت:"خب تعریف کن تا ببینم باورم میشه یا نه!"

بکهیون روی صندلی نشست و با ذوق گفت:"کدومش رو اول بگم؟ این چند روز؟ یا امروز؟"

مامانش با شیطنت خندید و چانیول گفت:"خب فکر کنم من برم. بکهیون رو بهتون سالم تحویل دادم."

مامان بکهیون با شیطنت گفت:"یکم کبودی داره ولی سالم در نظرش میگیرم."

بکهیون سریع بلند شد و دست چانیول رو گرفت و نشوندش و گفت:"نه. باید بشینی. خودت گفتی حاضری تا ده روز گوشت رو به فاک بدم با حرفام. خودت گفتی. نمیتونی بری."

مامان بکهیون جلوی خنده ش رو گرفت و چانیول روی صندلی نشست و بکهیون نشست روی پاش و گفت:"مامان، چانیول جلوی من اون پیر خرفت رو همچین به فاک داد که حس جوری ارضا شدم که تا آخر عمرم دلم س.کس نخواد."

بکهیون متعجب به بکهیون و بعد معذب به مامانش نگاه کرد. خفه گفت:"بکهیون؟"

بکهیون بهش نگاه کرد و گفت:"چیه خب؟ همه مون بزرگسالیم و این چیزا رو میدونیم!"

-:"ولی اینطور حرف زدن درست نیست."

-:"جور دیگه ای حرف بزنم، نمیتونم احساساتم رو نشون بدم خب."

بعد اخم غلیظی کرد و گفت:"منو توبیخ نکناااا. من الان حالم خیلی خوبه توبیخ کنی حالم بد میشه افسرده میشم، سگ زشت افسردگی منو میگیره نمیتونی دیگه جمعش کنی."

مامان بکهیون خندید و گفت:"دقیقا چانیول چکار کرد؟"

بکهیون با ذوق به مامانش نگاه کرد و گفت:"باورت نمیشه، اون الدنگ داشت به من و تو فحش میداد، چانیول اومد، یقه ش رو گرفت، کوبیدش به دیوار و کلی حرفهای جذاب زد. حتی برگشت گفت کل دارایی خانواده شما، اندازه خونه من هم نیست. بعد هم گفت مامانت خودش رو گذاشته وصیغه که تو بتونی اینجا کار کنی ولی من از دانشگاه اخراجت میکنم. مامان یعنی حس میکنم کلی مواد زدم و های ام و دلم میخواد تا خود صبح برقصم. وای باورت نمیشه، قیافه ش شده بود شبیه یکی که یه کپه گوه زده باشن وسط صورتش. خیلی خوب بود مامان، خیلی. یعنی حتی اگر صد نفر جلوم میکردن توش، اندازه الان حالم خوب نبود."

نگاه برزخی چانیول رو ایگنور کرد و کنار مامانش نشست و گفت:"مامان، وقتی داشتم سوار ماشین چانیول میشدم، عین این فیلما، میدل فینگرم رو بهش نشون دادم و جلوی همه گفتم امیدوارم دیگه نبینمت دیک هد. قیافه ش دیدنی بود مامان. خیلی خوب بود. حس میکنم واقعا دادم سگم رو صورتش پی پی کرده. خیلی ذوق دارم. خیلی خوشحالم."

BonBonWhere stories live. Discover now