Part 14

636 135 402
                                    

ساغری خوشگلم
دوست قشنگم

تولدت مباااارررکککک
خیلیییی خوشحالم باهام آشنا شدی و دوستم شدی
کلی بوس برات 😍😍

🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓

وارد مغازه شد و گوشیش زنگ خورد. سریع از توی جیبش برداشت و نگاهش کرد. بکهیونش بود. سریع جواب داد:"بله بکهیونم؟"

بکهیون سکوتی کرد و بعد خفه گفت:"بهت گفتم باهام اینطوری نکن. آخرش میمیرم بی بکهیون میشی."

چانیول لبخندی زد و گفت:"خب چکار کنم؟"

-:"نمیدونم. هرکاری میکنی من همینطوری میشم."

چانیول خندید و بکهیون با شنیدن صدای موسیقی گفت:"کجایی چانیول؟"

-:"اومدم پاساژ! میخوام برات یه سری وسایل بخرم که تو خونه م بذارم هر وقت خواستی بیای بخونی و فیلم بگیری!"

بکهیون با ذوق گفت:"واقعا؟ یعنی برام تجهیزات میخری؟ واو! باورم نمیشه. چیا میخری؟"

-:"هر چیزی که میخوای بگو بخرم."

بکهیون فکری کرد و گفت:"سورپرایزم کن."

-:"باشه."

مکثی کرد و تا خواست چیزی بگه، بکهیون گفت:"میشه برام یه ... میکروفون کارائوکه بگیری؟ هلوییش."

چانیول خندید و گفت:"باشه. میگیرم."

-:"جنس خوبش رو بگیریا!"

-:"بهترینش رو میگیرم."

-:"خوبه. بعد نذاری تو اتاقما... بذارش تو پذیرایی."

چانیول خندید و گفت:"تو هنوز اتاقت رو انتخاب نکردی."

-:"اونی که برج نامسان رو میبینه."

-:"ولی اون اتاق خواب منه."

-:"و تو میتونی اتاق خوابت رو جا به جا کنی."

چانیول خندید و گفت:"باشه. اتاق خواب رو کجا ببرم؟"

بکهیون یه صدایی از خودش درآورد و گفت:"اونم میخوام رو به رو برج نامسان باشه، اون طوری وقتی که داریم معا ... اهم .... ددی، بهتر نیست که خونه ات رو عوض کنی؟"

چانیول نیشخندی زد و گفت:"خونه دیگه ای هست که دلت بخواد بریم؟"

-:"دلم بخواد، عوضش میکنی؟"

-:"آره."

-:"واو... چیز شدم ... اهم... چیز ... ولش کن. نه... بذار بیام خونه ات اتاقا رو مجددا چک کنم."

چانیول خندید و گفت:"خب، کی میای؟"

-:"فردا تا شب کلاس دارم. پس فردا خوبه؟"

-:"پس فردا من تا 7-8 بیمارستانم. میتونی بعدش بیای؟"

-:"نه. مامانم شب نباید تنها بمونه."

BonBonWhere stories live. Discover now