Part1 پارک جیمین

931 109 12
                                    

دارم میبینمش...
سمت چپ من، ردیف سوم نشسته...
هندزفری هاش داخل گوش هاشن و همزمان سرش رو با ریتم آهنگی که داره از موزیک پلیرش پخش میشه، تکون میده.
نوک مداد بین انگشت های کوتاه و کمی تپلش روی کاغذ کشیده میشه و به سرعت صفحه دفتر رو پر میکنه...

موهای لخت و مشکی رنگی که حاضرم شرط ببندم عطر لعنتیش آدم رو مست میکنه و به بهشت میبره، روی پیشونی و کمی روی چشم هاش ریختن...
انقدر نرم و لطیف به نظر میرسن که انگشت هام ناخوداگاه به گزگز میافتن تا برن لای اون ابریشم های به رنگ شب...

حلقه نقره ای رنگی که از وقتی میشناسمش داخل انگشت اشاره اش هست و من رو به شک میندازه که آیا فرد دیگه ای ستش رو داره؟!
دستبند های ساده و مهره ای که اکثر اوقات میندازه، بی نهایت به مچ دست ظریفش میان و باعث میشه دلم بخواد براش انواع و اقسام دستبند های مهره ای رو درست کنم...
البته هر زمان که جرأت هدیه دادنشون رو پیدا کردم!

پارک جیمین!

دانش آموز ممتاز کلاس B که رویای یک مکالمه عادی داشتن با اون رو باید همراه خودم به گور ببرم...
کسی که با همه به راحتی گرم میگیره، بگو بخند میکنه و تمام بچه های کلاس عاشق هم صحبتی با اون هستن...
هم باهوشه و هم محبوب...

اما من؟

من کسی ام که هیچکس نمیبینتش!
حتی پارک جیمین...

کسی که ردیف وسط، میز سوم نشسته و دزدکی به سمت چپش نگاه میکنه و سعی میکنه لبخندش رو زیر دست مشت شدش پنهون کنه...

خب، گمون کنم این داستان منه...
کسی که رو همکلاسیش که از قضا هم جنسش هم هست، کراش عمیقی داره!
حتی فکر نمیکنم تصورات دختر های پیک می کلاس که تشنه توجه پارک جیمین هستن، به پای تصورات من با اون پسر برسه...

اما...

یک مشکل خیلی بزرگ وجود داره!
اون هم اینه که...
من یه ترسوام! فقط همین.
بزدل هم هستم! البته فکر کنم هر دوشون یچیزن...

آه خدایا
حتی با خودم فکر کردم که مکالمه رو اینجوری شروع کنم:
" هی جیمینا تو هم گاهی اوقات عینک میزنی، مگه شماره چشمت چنده؟ "

یا مثلا " اوه چه موزیک پلیر باحالی داری، منم یدونه عینشو دارم "

اما فقط این جملات فاکی از دهنم بیرون اومدن:
" از خوک متنفرم، چجوریه که همه انقدر دوسش دارن؟ "
محض رضای همه ی حیوانات من از کجا میدونستم که اون عاشق خوک هاست و قراره بخاطر حرفم بغض کنه؟ من حتی نتونستم به درستی بیان کنم که منظورم گوشت لعنتیشه که ازش متنفرم و دلم نمیخواد هیچوقت حتی لب بهش بزنم!
چون بی نهایت شرمنده شدم و میدونستم اگر بخوام از خودم و حرفی که زدم دفاع کنم قراره لکنت بگیرم و بیشتر خجالت زده بشم...

یا مثلا " اوه امروز موهات خیلی صاف تر تر بنظر میرسه، منظورم همون صاف تره ولی خیلی بیشتر صافه میدونی؟ "

افتضاحه مگه نه؟
به قول تهیونگ هیونگ: !I Suck

به همین خاطره که اون هیچوقت به من توجه نشون نمیده...
اصلا چرا تا وقتی یک عالمه دوست و رفیق دور خودش داره که به راحتی باهاش صحبت میکنن، باید به من ساکت و آروم که حتی معلم ها هم بهش کاری ندارن اهمیت بده؟

اما من نمیدونستم که اوضاع قراره ۱۸۰ درجه تغییر کنه...

A Silent Look/KookminWhere stories live. Discover now