Part14 ...لمس دستاش روی بدنم

402 82 13
                                    

- کارت تمومه جئون!

نفهمیدم چیشد، به خودم که اومدم روی پارچه ای که زیرم مچاله شده بود درازکش شده بودم و جیمین روی پایین تنه ام نشسته بود.
به نفس نفس افتاده بودم...

+ چی..چیکار داری میکنی؟
با نگاه جدیش دست هاش رو روی سینه ام، پایین جایی که نقاشی کشیده بود گذاشت و سمتم خم شد.
- انتقام!

لبخند شیطنت آمیزی زد و دست هاش رو به سمت شکمم حرکت داد که قلقلکم گرفت و شروع کردم به وول خوردن.
جبمین داشت همه جامو رنگی میکرد اما من فقط به یک چیز فکر میکردم...
اون لعنتی روی یه جای لعنتی تر نشسته بود!
بزاقم رو به سختی قورت دادم و دست هام رو روی کمرش گذاشتم و با فشار دادن پهلو هاش سعی کردم بهش بفهمونم که باید از روم بلند بشه.
با تکونی که خورد و کشیده شدن باسنش روی فاق شلوارم، پلک هام رو محکم به هم فشار دادم.
سرم رو به زمین کوبیدم و اسمش رو صدا زدم.
البته که بیشتر شبیه ناله کردن بود تا صدا زدن...

+ جیمین بسه پاشو
دوباره خودش رو تکون داد که باعث شد نفس هام ریتم تندی به خودشون بگیرن.
اون عوضی انگار از قصد داشت اونکارو انجام میداد...

+ جیمین!
- هوممم؟
نیشخند روی لب هاش از بین نمیرفت و به لمس کردن-رنگی کردنم ادامه میداد.
سرم رو به سمت دیگه چرخوندم که رنگ زرد توجهم رو جلب کرد.
برای خلاص شدن از این شرایط لعنتی، دستم رو داخل سطل رنگی که کنارم بود فرو کردم و به گردنش مالیدم.
حالا من بودم که پیروزمندانه لبخند میزدم و از چهره وا رفته اش لذت میبردم.
رنگ ها زود خشک میشدن، به همین دلیل بدن و صورت هر دونفرمون پر از لکه های ریز و درشت رنگ بود.
امون ندادم تکون بخوره و با دست رنگیم به همه جای شکم و سینه اش ضربه زدم.
صحنه هات چند دقیقه پیش حالا تبدیل به یه کمدی مضحک شده بود.
جای دست های زردم روی بدن جیمین خودنمایی میکردن.

- جئون جونگکوک!
چشم هام رو بستم و ترسیده دست هام رو حائل بدنم کردم تا از خشمش در امان بمونم.
چند ثانیه گذشت اما اتفاقی نیوفتاد...
تکون خوردنش رو حس کردم و بعد نفس هاش کنار گوشم...
چه اتفاق فاکی ای داره میوفته؟
با نیرویی که نمیدونم از کجا پیداش شد، هلش دادم کنار و نشستم.
چندتا نفس عمیق کشیدم و خودم رو باد زدم تا گرمای شدیدی که احساس میکردم کمتر بشه.
سرم رو سمت جیمین چرخوندم که به دست هاش تکیه داده بود و جور عجیبی بهم نگاه میکرد.
درواقع... با اون نگاه نافذش داشت روحم رو میفرستاد به تهِ جهنم.

- نمیخوای ببینی چی برات کشیدم؟
آروم و با لحنی عجیب تر از نگاهش گفت و باعث شد به سرعت نگاهم رو از چشم هاش بگیرم.
بلند شدم و جلوی آیینه ایستادم.

+ یا مسیح
با حیرت و شیفتگی از توی آیینه به جیمین که حالا پشتم ایستاده بود نگاه کردم.
- دوسش داری؟
حالا کنارم ایستاده بود و مستقیم به بالای سینه ام و ترقوه هام که روشون نقاشی کشیده بود نگاه میکرد.

A Silent Look/KookminWhere stories live. Discover now