Part23 ددی جونگکوک

493 89 74
                                    

با شنیدن تقه های محکمی که به در میخورد به زور چشم هام رو باز کردم.
انگار بهشون چسب زده بودن، چون بعد دو ثانیه دوباره بسته شدن.
× جونگکووووک
بخاطر اون صدای بلند که کم از صدای رعد و برق نداشت، ترسیدم و از تخت پایین افتادم.
نچی کردم و با حالت زاری با چشم های بسته دوباره روی تخت نشستم.
× درو چرا بستی؟

صدای داد و فریاد های مادرم رو شنیدم و بعد تقه های محکمی که به در میخورد، باعث شد خواب به کلی از سرم بپره.
× جونگکوووک زنده اییی
آهی کشیدم و ادای گریه کردن درآوردم.
چون محض رضای خدا، یهویی از خواب پریده بودم و سرم داشت به درد می افتاد.
+ زنده اممممم

مثل خودش فریاد زدم و دوباره روی تخت دراز کشیدم، اما با حس چیز سفتی زیر بدنم دوباره به حالت نشسته در اومدم.
× یه ساعت دیگه باید بری مدرسه، دیرت نشه ذلیل شده
+ باشهههه

صدای غرغرهاشو موقعی که داشت از در دور میشد رو میشنیدم اما توانی برای اهمیت دادن نداشتم.
به کنارم نگاهی انداختم و با دیدن جیمین چشم هام چهار تا شدن.
با اون همه داد و فریاد مثل یه بچه معصوم خوابیده بود و لپ نرمش بخاطر فشار بالشت برامده شده بود.
لب های صورتیش درشت تر از حد معمول بودن و پتو بین پاهاش پیچ خورده بود.
از شدت کیوت بودن این صحنه قلبم فشرده شد.

کور کورانه دنبال گوشیم گشتم و با پیدا نکردنش زیر بالشت، پایین تخت رو نگاه کردم اما اونجا هم نبود.
+ از زمین و زمان داره برام میباره
بالا تنه ام رو از روی تخت سمت زمین خم کردم و دستم رو روی فرش کشیدم.
دستم رو زیر تخت بردم و با لمس گوشی، خوشحال از پیدا کردنش خواستم کمرم رو صاف کنم که با فشاری که از پشت بهم وارد شد روی زمین افتادم.
+ آخخخ

آرنجم روی فرش ساییده شده و کمرم هم درد گرفته بود.
+ فاک
با دیدن جیمین که جای منو اشغال کرده و توی خواب ملچ و ملوچ میکنه، اخم هام از هم باز شدن و دردم رو از یاد بردم.
کیوت ترین صحنه ای بود که تو کل زندگیم میتونستم ببینم.
ولی باید بیدارش میکردم وگرنه دیر میرسیدیم به کلاسمون.

+ جیمین جامان جیمین جامان جیمین پارک جیمین پارک جیمین پارک جیمین
اخمی روی پیشونیش نشست و غلت زد و پشتش رو به من کرد.
کنارش روی تخت نشستم و سمت گوشش خم شدم.
+ جمن جمن جمن جمن جمن جمن

با ضربه ای که توسط آرنجش به سینه ام زد ناله ای کردم و نیشگونی از بازوش گرفتم.
طی یک حرکت غیر منتظره منو روی تخت پین کرد و بازوهام رو گرفت تا از جام تکون نخورم.
پاهاش رو دو طرف بدنم گذاشت و با نگاه خمار و چشم های پف کرده اول صبحش بهم خیره شد.
آب دهنم رو صدا دار قورت دادم و لبخند مضحکی به قیافه عبوس ولی همچنان بانمکش زدم.

- اینجا چی داریم؟ یه خرگوش شیطون؟ باید یه لقمه چپت کنم؟!
با صدای بم و گرفته اش گفت که مو به تنم سیخ شد.
توانایی کام شدن با همین صدای لعنت شده اول صبحش رو داشتم.
+ نـ..نه لطفا بزار... بزار برم چاق شم بعد بیا منو بخور

A Silent Look/KookminWhere stories live. Discover now