Part18 !یوری هرزه

361 90 25
                                    

- سر کون خوشگلم شرط میبندم که ازت خوشش میاد، ببین کی بهت گفتم!
چشم غره ای به تهیونگ رفتم که باز هم باعث نشد خفه بشه.

- کاملا جدی ام! باهات لاس میزنه، با منظور لمست میکنه، لختتو دیده و لختشو دیدی! و از همه مهمتر شما همو بوسیدید! کودنی چیزی هستی؟ اون رسما تورو میخواد! پاشو کونتو تنگ کن برو بهش اعتراف کن وگرنه کونت میزارم
+ ته دو دیقه خفه شو!

هوف کلافه ای کشیدم و شقیقه هام رو با دو انگشت اشاره و وسطم ماساژ دادم.
اخمی کردم و نامحسوس اطرافمون داخل حیاط رو دید زدم تا مبادا کسی مکالمه امون رو شنیده باشه.
سنگینی نگاهی رو روی خودمون حس میکردم و این داشت اعصابم رو متشنج میکرد.

+ اون از من پرسید ازش خوشم میاد و منم گفتم آره! اگه این اعتراف نیست پس چیه؟
مشت آرومی روی سرم زد و نچی کرد.
- اونوقت بهت میگم یه هویج پلاسیده و کپک زده ای باور نمیکنی!

خواستم بهش بتوپم که دستش رو بالا برد و با نگاهش بهم بفهموند که خفه شم.
- منظور من این بود که ازش بخوای باهات قرار بزاره. اصلا آخرِ همین امروز باید ازش بخوای! نه همین الان! پا شو، یالا خرگوش

به زور بلندم کرد و بعد از انداختن کوله ام داخل بغلم هلم داد سمت ساختمون اصلی.
- من میرم یکیو به فاک بدم، بهم زنگ نزن

برگشتم فحشی نثارش کنم که دیدم با دو داره سمت یه پسر میره.
وایسا ببینم اون داره سمت...تهمین کله پرتقالی میدوئه؟
میدونستم بین این دونفر یه خبراییه ولی تهیونگ لعنتی، هرچقدر ازش میپرسیدم نم پس نمیداد!

چشم هام رو چرخوندم و از پله های ورودی بالا رفتم.
اون نگاه لعنتی رو هنوز هم حس میکردم و کم کم داشتم میترسیدم...
شاید هم توهم زدم!

بی توجه به چرت و پرت هایی که تهیونگ گفته بود، سمت لاکرم رفتم تا ساک ورزشیم رو بردارم.
انقدر کلاس ورزش رو پیچونده بودم که تهدید شدم اگر ایندفعه هم نرم نمره اش رو بهم نمیدن.
من چیکار کنم که هم از شنا متنفرم و هم فوتبال!
و البته والیبال و بسکتبال و تنیس.

در لاکرم رو باز کردم که یک نفر محکم بهم برخورد کرد.
+ آخ چخبرت- یوری؟
نفس نفس میزد و داشت سعی میکرد چیزی بهم بگه.
بی حوصله بهش خیره شدم تا نفسش بالا بیاد و زودتر حرفش رو بزنه.
اصلا ازش خوشم نمیومد! مخصوصا اینکه دور و بر جیمین هم زیاد میپلکید باعث میشد نسبت بهش حساس باشم.

- جونگ... جونگکوک... جیمین... هوف
با شنیدن اسم جیمین گوش هام تیز شدن و ناخوداگاه حواسم جمع تر شد.
+ جیمین چیشده؟ حرف بزن یوری
- اون... گفت بری... حیاط پشت مدرسه... میخواد... یه خبر مهمی بهت... بگه
ابرو هام از روی تعجب بالا پریدن.

در لاکرم رو بستم و بدون فکر یوری رو کنار زدم و با عجله به سمت در اصلی دویدم.
به این فکر کردم که چرا جیمین به خود من نگفت برم پیشش و یوری رو واسطه کرد؟
شاید بخواد بهم اعتراف کنه و میخواد یه سورپرایز باشه!
با این فکر سرعتم رو بیشتر کردم و پشت ساختمون اصلی متوقف شدم.
عینکم که روی بینیم سر خورده بود رو با انگشت اشاره ام بالا بردم.
دور و برم رو از نظر گذروندم اما جیمین رو ندیدم.
اخم هام تو هم رفتن و با شنیدن صدای قدم هایی، پشت سرم رو نگاه کردم.

A Silent Look/KookminWhere stories live. Discover now