Part7 !اون مسته

436 81 11
                                    

حس کردم قلبم یک ضربان رو جا انداخت...
تهمین...میدونست؟
تهیونگ عوضی...

نگاه شوکه ام رو به جیمین دوختم که کمی مست بنظر میرسید.
تقریبا همه یه حالی بودن اما من نسبت بهشون هوشیار تر بودم.
جیمین بهم خیره شده بود و وقتی نگاهم رو روی خودش دید، با دست چندبار روی رون پاش زد.

مسیح به دادم برسه...

مثل سکته زده ها از جام بلند شدم و روبروی جیمین ایستادم.
دست هام ناخودآگاه مشت شدن و حواسم نبود که همینطوری دارم لب پایینم رو میجوئم.
با کشیده شدن دستم و افتادنم روی پاهاش، نفسم رو حبس کردم.
امیدوار بودم صدای تپش های تند قلب بی جنبه ام رو نشنوه...
دستش رو دور شکمم حلقه کرد و من رو به خودش تکیه داد.
بچه ها به بازی ادامه دادن و من بی حرکت مثل یک عروسک داخل بغل جیمین نگاهشون میکردم.

چونه اش رو روی شونه ام گذاشت...
هر از گاهی نفس های گرمش رو کنار گردنم حس میکردم...
حتما خیلی مست شده که راحت داره این کار هارو انجام میده چون من کم مونده تشنج کنم!
توانایی هیچ گونه حرکتی رو تو خودم نمیدیدم...

- خبببب ببین اینجا چی داریم

صدای تهیونگ رو از سمت چپم شنیدم و دلم میخواست یه مشت تو صورت خوشگلش بکوبم.

× حالا که قراره هردوتاشون جرعتو انجام بدن، بنظرم بهتره یکارو باهم بکنن نه که هرکدوم یه جرعت جداگونه انجام بدن، نظرتونه؟
- موافقم، اینطوری بیشتر کیف میده
× هوممم چیکارشون کنیم؟

گفته بودم دلم میخواد دندونهای تهمینو تو دهنش خورد کنم؟ آره؟
اینم گفته بودم که دلم میخواد گلوشو پاره کنم و خرخرشو بجوئم تا دیگه نتونه صحبت کنه؟

هاج و واج به مکالمه بین تهمین و تهیونگ گوش میدادم و منتظر بودم لحظه مرگم زودتر فرا برسه.
برام عجیب بود که چرا جیمین انقدر ساکته و هیچی نمیگه و میزاره اونا هر جور که دلشون میخواد ببرن و بدوزن.

× هردوتاتون تیشرت هاتون رو در ببارین برید تو حیاط
+ واتدفاک؟
× یس بیبی
_ اوووو خوشم اومد

و بعد هوسوک و تهمین مشت هاشون رو به هم زدن.
با ناباوری سرم رو سمت جیمین برگردوندم.

+ تو... تو اوکی ای؟
نگاه خمار و لعنتیش رو بهم دوخت و شونه هاش رو به معنای بی اهمیت بودن قضیه بالا انداخت.
عالیه! اینم از این.

- زود باشید برید، این دور آخر بود، یک رب تو حیاط بمونید تا ما اینجا رو جمع و جور کنیم و بعدش برمیگردیم خونه

چشم غره ای به تهیونگ رفتم و از روی پاهای جیمین بلند شدم.
ناخودآگاه دستم رو سمتش گرفتم تا کمکش کنم بلند بشه.
دست کوچیکش رو داخل دستم گذاشت و باعث شد با دیدن تفاوت سایز دست هامون ته دلم قند آب بشه.

A Silent Look/KookminWhere stories live. Discover now