Part2 !تهیونگو میکشم

540 114 23
                                    

این منم!
جئون جونگکوک.
یک دانش آموز سطح متوسط توی کلاس B که پارک جیمین هم داخلش حضور داره...
اینکه رشته تحصیلی هردومون هنر هست یکی از نقاط مشترکمون به حساب میاد درسته؟

هر زمان که میخوام سمت چپم رو دید بزنم، عینکم رو کمی روی بینیم بالا میکشم و دستهامو جلوی لبهام مشت میکنم...

میپرسین چرا؟

چون نمیتونم لبخند فاکیم رو موقع زل زدن به اون موجود دوست داشتنی کنترل کنم...
فکر کنم اوضاع از تحت کنترلم خارج شده!
البته که از اول هم فاکد آپ بود ولی خب...

بالاخره کلاس با صحبت های معلم که هیچی ازش متوجه نشدم چون تمام مدت مشغول دید زدن پارک جیمین بودم، تموم شد.

زیر زیرکی نگاهش کردم و متوجه شدم که دوستهاش دورش جمع شدن و ازش درخواست میکنن تا نهار رو با اونها بخوره.
یه اکیپ کوچیک که شامل جیمین و هوسوک و یونگی میشد...
سه دانش آموز محبوب که همه براشون سر و دست میشکوندن!

همه حتی...

- واتساپ اوری بادی

با صدای فریاد بلند تهیونگ که با اون لهجه ضایع و لعنت شده اش وارد کلاس شد چشم از جیمین و دوستاش گرفتم و به دوست عجیبم خیره شدم که همه نگاه هارو سمت خودش برگردونده بود.

دستم رو کنار صورتم گرفتم و تظاهر کردم که این پسر خل و چل رفیق من نیست اما اون داشت مستقیم به سمت من میومد!
تو دلم التماس میکردم که یه شهاب سنگ از ناکجا آباد بخوره توی سرش و همونجا کارشو تموم کنه...
فکر کنم واقعا این اتفاق افتاد چون بعد از چند لحظه طولانی خبری ازش نشد، پس آروم دستم رو کنار بردم و زیرچشمی کلاس رو رصد کردم...

اوه خودشه!

یادتونه گفتم همه برای اون سه نفر جونشونم میدن؟
خب، دوست احمق منم یکی از هموناست.

- هی چیمی این توتفرنگی هارو از باغ خودمون چیدم، امتحانشون کن

پوف کلافه ای کشیدم و شروع کردم به جمع کردن دفتر و جزوه هام...

صدای هوسوک رو که اعتراض آمیز بود شنیدم.
_ پس من چی ته؟
و یونگی هم بهش اضافه شد.
_ راست میگه بچه، نمیگی هوسوک میبینه ویار میکنه؟

با این حرف یونگی، شوکه سرم رو به سمتشون چرخوندم و دیدم که هوسوک با یه اخم تصنعی داره بازوی یونگی رو که اصلا هم پشیمون به نظر نمیرسید نیشگون میگیره.
_ خفه شو یونی

بیشتر دلیل تعجبم این بود که خیلی کم پیش میومد یونگی بخواد حرف بزنه یا حتی شوخی کنه! اون پسر زیادی ساکت و مخوف بود...

با صدای خنده های شیرینی نگاهم به سمت جیمین معطوف شد.
مات و مبهوت خنده های کیوتش بودم که با صدا زده شدن اسمم توسط تهیونگ پنیک کردم و سریع زیپ کیفم رو بستم تا از کلاس خارج شم.

- هی کوکی، با توام، هویج چهارچشم

نگاه خیره اشون رو روی خودم حس میکردم...
از جام بلند شدم و خیلی خونسرد طوری که انگار قلبم داخل دهنم نیست بهش لبخند زدم.

+ اوه هیونگ منو صدا میزدی؟ حواسم نبود
بی توجه به دروغی که سر هم کردم سمتم اومد و بازوش رو دور گردنم انداخت و سمت جیمین و بقیه برد.

خدایا نه خدایا لطفا خواهش میکنم نه نه نه کمک نه

- اوه سلام جونگکوکا

لعنت بهت کیم تهیونگ.
با استرس لبخندمو حفظ کردم و سعی کردم بیشتر از این بی ادب به نظر نرسم!

+ سلام...جیمین، سلام به همه
_ هی کوک میخوای با ما نهار بخوری؟
به هوسوک که این حرف رو زده بود نگاه کردم و پلک زدم.
تا به خودم بیام و بعد از تجزیه و تحلیل حرفش داخل مغزم بخوام جوابش رو بدم، تهیونگ زودتر دست به کار شد و باعث شد نقشه قتلش رو با خودم برای هزارمین بار مرور کنم.
- معلومه که میاد، مگه نه رفیق عزیزم؟

عالیه!
ممکنه همین روزها به جرم قتل دوستم برم زندان!

ممنون میشم کامنت بزارید و نظرتونو بهم بگید💙🦋

A Silent Look/KookminWhere stories live. Discover now