چشمهای آلفای جوان به درشتترین حد خودشون رسیده بودن؛ البته، خانوادهی تهیونگ هم کم از جونگکوک نداشتن و اونها هم از این خواستگاری ناگهانی تکامگای خانوادهشون از اون آلفای بیلیاقت شوکه شده بودن.
این دیگه فراتر از یه نقش بازیکردن معمولی بود و جونگکوک واقعاً نمیتونست تا این اندازه پیش بره، برای همین فوراً لب باز کرد تا پاسخ منفیش رو اعلام کنه؛ اما در ثانیه نگاهش به آقای کیم که با جدیت و نگاهی تهدیدآمیز بهش خیره شده بود، افتاد و مکث کرد.
شک نداشت که اگر کلامی برخلاف میل امگای نارگیلی به زبون میآورد، اون مرد و البته دخترش، دمار از روزگارش درمیآوردن.
تا به حال این اتفاق نیفتاده بود؛ ولی با توجه به تهدیدهاشون ترجیح میداد حتی برای تجربه هم همچین کاری نکنه.
اما به هرحال با تمام اینها، ازدواج دیگه خیلی زیادهروی بود. بحث آینده و باقی زندگیش بود و نمیتونست به سادگی بهخاطر یه خانوادهی پولدار خرابش کنه.
جونگکوک همیشه ازدواج و انتخاب میت رو مهمترین چیز در زندگیش میدونست و هیچوقت باهاش حتی شوخی هم نمیکرد.
حتی زمانی که با اکسش آشنا شده بود و وارد رابطه میشدن هم همهچیز رو جدیتر از اون امگا میدید؛ برای همین نمیتونست اینطوری چنین مسئلهای رو خراب کنه.
اینطور نبود که امگای جوان روبهروش که با چشمهایی منتظر بهش نگاه میکرد، شخصیت بدی داشته باشه؛ اما جونگکوک عاشقش نبود و میدونست که اگر به این «خواستگاری» پاسخ مثبت بده و کارشون به ازدواج بکشه، هر دو خیلی اذیت میشن.
اما در آخر روز میخواست کی رو قانع کنه؟ بههرحال زندگیکردن با امگایی که عاشقش نبود رو به مُردن یا قطع عضو ترجیح میداد؛ بنابراین لب باز کرد و درست زمانی که تهیونگ کمکم داشت بهخاطر سکوتش ناامید میشد و شونههاش بهسمت پایین خم میشدن، با لبخند پاسخ داد:
_معلومه که آره، عزیزم!
صدای جیغ آروم و ذوقزدهی امگای نارگیلی توی فضای نشیمن پیچید و درست مثل زمانی که جونگکوک ازش خواسته بود باهاش قرار بذاره، با هیجان جلو پرید و دستهاش رو محکم دور گردن اون آلفای جوان حلقه کرد.
_اوه خدا... کمکم داشتم فکر میکردم قراره همینطوری به سکوتت ادامه بدی یا اینکه جواب منفی بدی. چرا اینقدر منتظرم گذاشتی آخه؟!
جملهی آخرش رو درحالی به زبون آورد که ضربهای آروم به شونهی جونگکوک میکوبید؛ اما پسر بزرگتر درحالی که دستهاش رو با حالتی شل دور کمر امگا انداخته بود، با ترس به چشمهای خیره و جدیِ تهسانگ نگاه میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/365157342-288-k661089.jpg)
YOU ARE READING
Jk Marry Me (Kookv)
Fanfiction➳ JK Marry Me تمامشده. ✔️ قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانهی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربین مخفیه رد میکنید. جونگکوک هم وقتی که اون امگای نارگیلی توی چشمهاش زل زده بود، با همین فکر ردش ک...