_واو! خونهات واقعاً کیوته.
تهیونگ با ذوق گفت و جونگکوک که هنوز هم بهتزده بود، فقط با چشمهای درشتشده بهش خیره موند و بیحرف پلک زد.
از اونجایی که خونهی پسر در حدی بزرگ نبود که برای پیداکردن جایی نیاز به گشتن باشه، امگای جوان خیلی راحت بهسمت آشپزخونه قدم برداشت و پاکت خریدش رو روی کابینت قرار داد.
دستهاش رو به کمرش زد و بعد از یک دور گردوندن نگاهش داخل فضای آشپزخونه، نگاهش رو به دوستپسرش داد.
_زود باش بیا اینجا و بهم یه ماهیتابه بده.
جونگکوک بالأخره موفق شد که از هپروت بیرون بیاد و قدمهای مرددش رو بهسمت اتاقش برداره.
_داخل کابینت کنار سینک رو چک کن. من باید با یونگی هیونگ تماس بگیرم و بگم که دیرتر میرم کافیشاپ.
با وجود اینکه آلفا وارد اتاق شده بود و دیدی به آشپزخونه نداشت، تهیونگ سرش رو به نشونهی تفهیم تکون داد و بهطرف سینک حرکت کرد.
حدود پنج دقیقهی بعد، امگای نارگیلی تمام مواد مورد نیازش رو روی میز گذاشته و جونگکوک هم به آشپزخونه اومده بود.
آلفای جوان ماهیتابه رو برداشت و روی یکی از شعلههای اجاق گاز قرار داد، خواست شعله رو روشن کنه که تهیونگ با فریاد متوقفش کرد.
_صبر کن کـــوو! اول باید مواد پنکیک رو آماده کنیم!
جونگکوک کمی بالا پرید و بعد انگشتش رو از روی دکمهی فندک اجاق برداشت.
پسر کوچیکتر مقداری از پودر آمادهی پنکیکی که خریده بود رو داخل کاسه ریخت و همزمان دوستپسرش رو مخاطب قرار داد:
_شیر رو بریز.
آلفای خاک بارونخورده به حرفش گوش داد و در پاکت شیر رو باز کرد. همزمان که تهیونگ پودر رو میریخت، شیر رو هم به کاسه اضافه کرد و زمانی که امگا بهش گفت بس کنه، پاکت رو کنار گذاشت.
امگا با دقت همزدن محتویات داخل کاسه رو به پسر بزرگتر سپرد و خودش مشغول نصفکردن توتفرنگیهای شستهشده شد.
وقتی کارشون با حاضرکردن مواد تموم شد، کنار همدیگه مقابل اجاق گاز ایستادن و بعد از اینکه ماهیتابه کمی داغ شد، تهیونگ با دقت یه ملاقه از مواد رو داخل ماهیتابه ریخت.
چند ثانیه طول کشید تا مواد بهآرومی پخش بشن و یه پنکیک تقریباً بزرگ رو درست بکنن.
_زود باش توتفرنگیها رو بده کوو.
پسر جوانتر با هیجان گفت و زمانی که ظرف توتفرنگیها مقابلش قرار گرفت، با دقت تعدادی از اونها رو برداشت و روی پنکیک که هنوز خام بود، چید.
STAI LEGGENDO
Jk Marry Me (Kookv)
Fanfiction➳ JK Marry Me تمامشده. ✔️ قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانهی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربین مخفیه رد میکنید. جونگکوک هم وقتی که اون امگای نارگیلی توی چشمهاش زل زده بود، با همین فکر ردش ک...