پونزده روزی از آخرین باری که اون امگای نارگیلی و پولدار به کافیشاپ اومده بود، میگذشت. درواقع آخرین باری که اومد، همون روزی بود که جونگکوک اونقدر افتضاح میخواست بپیچوندش و امگا متوجهاش شد.
آلفای خاک بارونخورده از طرفی کمی احساس راحتی میکرد، چون اون درخواستهای پسر معذش میکردن؛ ولی از طرف دیگه بهخاطر اینکه ناراحتش کرده بود، عذاب وجدان داشت و مدام با خودش فکر میکرد که اگر اون روز توی راه برگشت به خونهاش تصادف کرده باشه چی؟!
ولی با تمام اینها باز هم خودش رو اونقدری نزدیک و صمیمی نمیدید که به امگا پیام بده، چون در اصل هم همینطور بود؛ اونها باهم صنمی نداشتن که جونگکوک بخواد بهش پیام بده یا زنگ بزنه.
درسته که امگا خودش شمارهاش رو بهش داده بود؛ ولی با این وجود بعد از مسئلهی اون روز آلفا احساس میکرد که اگر باهاش تماس بگیره یا بهش پیام بده، یه جور مزاحمت به حساب میاد.
_جونگکوک، ده دقیقهست که داری اون میز رو میسابی! میشه زودتر بیای تا در رو ببندیم و بریم؟
صدای بلند یونگی از داخل آشپزخونهی کافیشاپ، آلفا رو به خودش آورد و باعث شد دست از کشیدن دستمال روی میز برداره.
شب شده بود و کمکم داشتن کافیشاپ رو میبستن؛ ولی جونگکوک اونقدری غرق توی افکارش شده بود که متوجه نشد چند دقیقهی متوالی یه میز رو تمیز میکرده.
خیلی زود دست به کار شد تا سه میز باقیمونده رو هم تمیز کنه و بعد به آشپزخونه رفت. همراه یونگی همهچیز رو مرتب کردن و بعد از برداشتن وسایلشون و خاموشکردن لامپهای کافیشاپ، بهسمت در قدم برداشتن.
یونگی کمی زودتر رفت و کلیدها و قفلکردن در رو هم به جونگکوک سپرد، چون صبح باید به بانک میرفت و نمیتونست خودش کافیشاپ رو باز کنه.
زمانی که آلفا موفق شد در رو قفل کنه، چند دقیقهای از رفتن یونگی میگذشت. برای محکمکاری کلید رو داخل کوله پشتیش گذاشت و بعد از بستن زیپش، مسیر خونهاش رو در پیش گرفت.
هنوز ده قدم هم راه نرفته بود که ون سیاهرنگی کنار پیادهرو -درواقع کنار خودش- پارک کرد و درش باز شد.
جونگکوک حتی نیمنگاهی هم به مرد درشتهیکلی که از ماشین پیاده میشد، ننداخت و راه خودش رو رفت؛ ولی فقط یک ثانیه طول کشید که بازوش با شدت به عقب کشیده و دستی دور گردنش حلقه بشه.
خیلی زود دست به کار شد تا با فریاد درخواست کمک کنه و خواست خودش رو عقب بکشه؛ ولی قبل از اینکه حتی صداش دربیاد، فرد سیاهپوش دیگهای که فقط چشمهاش معلوم بودن، از جلو بهش نزدیک شد و دستمال سفیدرنگی رو با شدت روی دهان و بینیش فشرد.
ESTÁS LEYENDO
Jk Marry Me (Kookv)
Fanfic➳ JK Marry Me تمامشده. ✔️ قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانهی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربین مخفیه رد میکنید. جونگکوک هم وقتی که اون امگای نارگیلی توی چشمهاش زل زده بود، با همین فکر ردش ک...