[یک هفته بعد]
_مراقب باش! صد دفعه نگفتم وسایل سنگین بلند نکن؟
شنیدن ناگهانی صدای همسرش تقریباً داشت باعث میشد جسم توی دستش رو روی زمین بندازه؛ ولی قبل از اینکه حرکتی بکنه، جونگکوک اون رو از دستش گرفت.
_جونگکوک این فقط یه قابلمهی غذاست!
پسر بزرگتر بدون هیچگونه اثری از شوخی توی صورتش، بهش زل زد.
_چه فرقی داره؟ برای تو سنگین محسوب میشه. مگه باردار نیستی؟ اصلاً نمیفهمم چطور اینقدر بیمسئولیتی.
همزمان که برای خودش غرغر میکرد، قابلمه رو وسط میز غذاخوری گذاشت و بهسمت سینک رفت. تهیونگ هم چشمهاش رو توی کاسه چرخوند و صندلی همیشگیش رو اشغال کرد.
_مسخرهبازی درنیار کوو... هنوز یک ماهم هم نیست!
آلفا درحالی که بشقابهایی که آورده بود رو روی میز میذاشت، روی صندلیش مقابل پسر کوچیکتر نشست و با جدیت گفت:
_یه جا خوندم که کسایی که ناخواسته باردار میشن بیشتر از حالت عادی باید مواظب سلامتیشون باشن؛ چون مراقبههای قبل از بارداری رو انجام ندادن.
صدای خندهی آروم امگای نارگیلی توی فضای آشپزخونه پیچید.
_توی همین یه هفته این همه مقاله راجع به بارداری خوندی؟ چه بامزه.
جونگکوک بیتوجه به سؤال به حرف میتش نگاهش رو به ساعت مچیش داد و هشدار داد:
_ساعت هفته، یادت باشه از هشت به بعد چیزی بهجز آب نمیتونی بخوری. صبح وقت سونوگرافی داری.
_عاشقمی، مگه نه؟
وقتی تهیونگ بیربط به حرفش اون سؤال رو پرسید، نگاهش رو از ساعتش گرفت و به صورت پسر که به دستش تکیه داده شده بود، داد.
لبخند زد و دستش رو دراز کرد تا صورتش رو نوازش کنه و همزمان پاسخ داد:
_البته که عاشقتم! بیشتر از هر کسی توی دنیا.
پسر کوچیکتر لبخند روی لبهاش رو عمیقتر کرد و صورتش رو به دست همسرش مالید. این سناریو توی کل هفتهی گذشته بارها تکرار شده بود. تهیونگ برای اطمینان از پسر بزرگتر میپرسید که واقعاً عاشقشه یا نه و هر بار گرگ خل و چلش با شنیدن جواب آلفاش دم تکون میداد و ناز میکرد.
اما هنوز یه چیزی وجود داشت که حل نشده بود...
قسمتی از سوپ نودل داغ جلوش رو توی دهانش ریخت و همزمان که صورتش رو بهخاطر داغیش جمع میکرد، گفت:
_داشتم فکر میکردم که بعد از شام به خونهی بابام یه سری بزنیم.
چهرهی آلفا نگران شد و دست از غذاخوردن کشید.
CZYTASZ
Jk Marry Me (Kookv)
Fanfiction➳ JK Marry Me تمامشده. ✔️ قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانهی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربین مخفیه رد میکنید. جونگکوک هم وقتی که اون امگای نارگیلی توی چشمهاش زل زده بود، با همین فکر ردش ک...