۱۱. همسر آینده؛

3.6K 623 52
                                    

_مادر جون، خوشحالم که دوباره می‌بینمتون!

تهیونگ با هیجان گفت و بعد از یه آغوش کوتاه با مادر جونگ‌کوک، بازوی دوست‌پسرش رو گرفت و همراه هم به‌سمت نشیمن رفتن.

پدر و خواهرش گفته بودن که اون‌ها هم فرقی با بقیه‌ی مهمون‌هاشون ندارن و مناسبه که توی نشیمن منتظر بمونن تا خدمتکار راهنمایی و بدرقه‌شون کنه؛ اما امگای جوان این رو نپذیرفت چون از نظرش پدر و مادر جونگ‌کوک مهمون‌های عادی نبودن و دیگه عضوی از خانواده‌شون به حساب می‌اومدن.

در انتها تهیونگ جلوتر از خدمتکار به‌سمت در قدم برداشت و ته‌سانگ به‌همراه دختر و دامادش داخل نشیمن منتظر موندن.

زمانی که همگی یه جا جمع شدن، بعد از صحبت‌های متداول و سلام‌ و خوش‌آمدگویی، هرکی جایی رو برای نشستن انتخاب کرد و خدمتکار ازشون دور شد تا نوشیدنی بیاره.

رفتار خانواده‌ی جونگ‌کوک گرم و صمیمی بود و گاهی بین حرف‌هاشون شوخی‌ می‌کردن؛ درحالی که خانواده‌ی تهیونگ تک‌تک حرکاتشون رو براساس سیاستی خاص پیش می‌بردن و هر کدوم توی ذهنشون رفتارهای والدین آلفای خاک بارون خورده رو تحلیل می‌کردن.

حدود چهل دقیقه‌ای سپری شده بود و تاریخ عروسی و چیزهای کلی این‌چنینی مشخص شده بودن. هر دو خانواده خرید لباس رو به عهده‌ی زوج جوان گذاشتن و تصمیم گرفتن صرفاً کارهای انتخاب سالن و دکور رو خودشون انجام بدن؛ هرچند که داسوم از همین حالا هم تصمیم داشت همه‌چیز رو به سلیقه و در شأن خانواده‌ی خودشون پیش ببره.

ته‌سانگ از سکوت کوتاهی که به وجود اومده بود، استفاده کرد و بعد از انداختن پای چپش روی پای راستش، گلوش رو صاف کرد و به حرف اومد:

_راستش رو بخوایید من تصمیم دارم ویلایی که در نزدیکی خونه‌ی خودم دارم رو به نام تهیونگم بزنم تا بعد از ازدواج با جونگ‌کوکِ عزیز اونجا زندگی بکنن؛ هرچند تهیونگ می‌تونه ملک رو با همسر آینده‌اش شریک بشه و از این بابت هیچ مشکلی ندارم.

ابروهای والدین جونگ‌کوک بالا پریدن و آلفای جوان درحالی که چشم‌هاش رو روی همدیگه فشار می‌داد، سرش رو پایین انداخت.

_نیاز به این کار نیست جناب کیم؛ البته شما روی اموالتون اختیار دارید و خودتون تصمیم می‌گیرید که کدومش رو به تهیونگ عزیز بدید؛ اما بچه‌ها می‌تونن بعد از ازدواج توی خونه‌ی جونگ‌کوک زندگی بکنن.

پدر جونگ‌کوک درحالی که کمی بهش بر خورده بود، با لحنی ملایم گفت و ته‌سانگ به سرعت لب باز کرد تا بگه پسرش قرار نیست توی یه خونه‌ی معمولی توی سطح شهر زندگی کنه؛ اما امگای نارگیلی قبل از پدرش به حرف اومد:

_من خونه‌ی کوو رو دیدم بابا؛ اونجا خیلی دلنشین و راحته. حتی با خودش تصمیم گرفتیم که بعد از ازدواجمون کجاها رو تغییر بدیم و چه وسایل جدیدی بخریم. مگه نه کوو؟!

Jk Marry Me (Kookv)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon