۲۰(آخر). یه راند دیگه.

3.9K 642 41
                                    

جونگ‌کوک بدن پسر کوچیک‌تر رو حین بوسه طوری به خودش می‌فشرد که انگار می‌خواست باهاش یکی بشه و امگا درتلاش بود تا جواب بوسه‌های محکمش رو بده.

دست‌های پسر بزرگ‌تر با بی‌طاقتی از روی لباس روی بدن تهیونگ کشیده می‌شدن و بی‌نهایت از بوی شامپویی که ازش ساطع می‌شد لذت می‌برد.

بوسه‌شون رو قطع کرد و پسر رو به پشت چرخوند، به‌سمت تخت هلش داد و درحالی که از پشت روی گردنش بوسه می‌ذاشت، کمر بیژامه‌ی نخی و راه‌راهش رو گرفت تا درش بیاره.

_روی دست‌ها و زانوهات خم شو عزیزم، می‌خوام آماده‌ات کنم.

چشم‌های تهیونگ کمی درشت شدن؛ ولی به حرفش گوش داد و زانوهاش که حالا برهنه بودن رو روی لبه‌ی تخت قرار داد، دست‌هاش رو هم روی تخت تکیه‌گاه کرد و هم‌زمان که خم می‌شد به کمرش قوس داد.

کمی خجالت‌زده بود، چون اون دو به‌جز چند بار، این‌طوری همدیگه رو لمس نکرده بودن و فکر اینکه آلفای جوان الان کاملاً به باسن، حفره‌ و بیضه‌هاش دید داره باعث می‌شد بخواد خودش رو قایم کنه.

جونگ‌کوک روی زمین روی زانوهاش نشست و بعد از کمی خم‌شدن بدون اطلاع قبلی با دست‌هاش رون‌های پسر رو نگه داشت و زبونش رو به حفره‌اش رسوند.

امگای نارگیلی نفسش رو از بین دندون‌های چفت‌شده‌اش داخل برد که صدای «هیس»مانندی ایجاد شد و شکمش رو منقبض کرد.

آلفا زبونش رو اون‌قدر از پایین به بالا روی حفره‌ی پسر کشید تا بالأخره تونست طعم اسلیکی که به‌خاطر تحریک‌شدن شروع به ترشح کرده بود رو حس کنه و یه دستش رو به‌سمت حفره‌اش حرکت داد.

هم‌زمان که زبونش رو دورش می‌کشید، انگشت اشاره‌اش رو روش فشار داد و به‌آرومی واردش کرد.
ناله‌ی آرومی از بین لب‌های پسر کوچیک‌تر خارج شد و کف دست‌هاش رو کمی روی ملحفه مشت کرد.

جونگ‌کوک انگشتش رو چند بار توی حفره‌ی امگا تکون داد و وقتی که ورود و خروجش راحت شد، انگشت میانیش رو هم بهش اضافه کرد.

هم‌زمان که تلاش می‌کرد حفره‌ی پسر رو آماده کنه، با دست آزادش عضو دردناک و متورمش رو از روی شلوارش می‌مالید تا خودش رو آروم کنه.

تهیونگ کسی بود که داشت لمس می‌شد؛ اما پسر بزرگ‌تر بیشتر ناله می‌کرد، چون توی گوشه‌ای از ذهنش با فکر به اینکه کمی بعد می‌‌تونست توی اون حفره ضربه بزنه و راتش رو با امگای خودش، با میتش سپری کنه، همین حالا هم احساس سرخوشی و اوج می‌کرد.

زمانی که حس کرد پسر به اندازه‌ی کافی آماده شده -درواقع، زمانی که دیگه صبر و تحملش رو از دست داد- انگشت‌هاش رو از حفره‌ی باسنش خارج کرد و سرش رو عقب برد.

از روی زمین بلند شد و درحالی که شلوارش رو با عجله از پاهاش درمی‌آورد، به تخت نزدیک‌تر شد.

عضو دردمندش رو کمی با دست پمپ کرد تا پریکامی که ترشح کرده بود رو روش پخش کنه و بعد به حفره‌ی امگا که درحالی ترشح اسلیک بود و باز و بسته می‌شد، نزدیکش کرد.

کلاهک آلتش رو چند بار دور حفره‌‌ی پسر چرخوند و بعد به‌آرومی واردش شد. تلاش می‌کرد با ملایمت پیش بره تا میتش درد نکشه؛ ولی هر چقدر بیشتر جلو می‌رفت، مغزش خاموش‌تر می‌شد و درنهایت نیمه‌ی باقی‌مونده‌ی عضوش رو یک‌ضرب واردش کرد.

_آخ... یـ... یواش!

صدای امگای نارگیلی دردمند و جمله‌‌ی تک‌کلمه‌ایش منقطع به گوش رسید. عضو آلفا از همون ابتدا مستقیم داشت پروستاتش رو لمس می‌کرد و این دلیلی بود بر اینکه با وجود درد خفیفی که احساس می‌کرد، مردمک‌ چشم‌هاش به بالا بچرخن و به کمرش بیشتر از قبل قوس بده.

_متـ... متأسفم.

جونگ‌کوک به سختی زمزمه کرد؛ ولی لحظه‌ای بعد شروع به تکون‌دادن لگنش کرد و کمر پسر جوان‌تر رو با دو دستش نگه داشت تا ثابت بمونه.

ضربه‌هاش عمیق و محکم بودن و باعث می‌شدن صدای تهیونگ حین ناله‌کردن بلرزه.
تخت به‌طرز واضحی تکون می‌خورد و بدن‌هاشون به‌خاطر فعالیتی که درحال انجامش بودن، از عرق برق می‌زدن.

_اوه... عاشقتم، عاشقتم!

آلفای خاک بارون‌خورده حین ضربه‌زدن درحالی که سرش رو به عقب پرت کرده و پلک‌هاش رو بسته بود، زمزمه کرد و به ضرباتش سرعت داد.

شک نداشت که کمتر از چند دقیقه‌ی دیگه ارضاء می‌شد و این درحالی بود که مدت زیادی از زمانی که وارد پسر شده بود، نمی‌گذشت.

بدنش می‌لرزید، ضرباتش شلخته شده بودن و تمام فکر و ذکرش پیش لذتی بودن که قرار بود کمی بعد نصیبش بشه.

_کـ... ـوو... دارم... آه، دارم میام!

امگای جوان به‌سختی گفت و جونگ‌کوک درحالی که زبونش رو روی لب بالاش می‌کشید، بین نفس‌های تندش زمزمه کرد:

_عالیه... منم نزدیـ...

قبل از اینکه بتونه جمله‌اش رو کامل کنه، کامش حین ضربه‌زدن توی حفره‌ی پسر خالی و باعث شد انگشت‌های پاهاش رو جمع کنه.

درحالی که ضربه‌های آخرش رو می‌زد تا کامل به اوج برسه، به راحتی متوجه شد که تهیونگ هم ارضاء شده و دستش رو نوازش‌وار روی کمرش حرکت داد.

_دوستت دارم... خیلی دوستت دارم ته.

صداش باعث شد پسر کوچیک‌تر پلک‌های سنگینش رو از همدیگه فاصله بده و سرش رو کمی بچرخونه تا از روی شونه‌اش بهش نگاه کنه.

_اگر فکر کردی خر می‌شم و می‌تونی بازم بُکنیم، کور خوندی.

جونگ‌کوک با خنده‌ای سرمستانه عضوش رو از حفره‌ی میتش خارج کرد و درحالی که خم می‌شد تا از پشت بغلش کنه، زمزمه کرد:

_عزیزم... فقط یه راند دیگه!

_نه، دور شو!

_من توی راتم، دلت برام نمی‌سوزه؟

_حالا که فکرش رو می‌کنم، ترجیح می‌دادم دیکت خراب باشه...

*

منتظر افتراستوری باشید خوشگلا

Jk Marry Me (Kookv)Onde histórias criam vida. Descubra agora