«چی؟!»
با بهت به پسر پشت خط گفت و تونست صدای نفس کلافهاش رو بشنوه.
«کجای حرفم نامفهوم بود؟ دلم میخواد با همدیگه بریم و ترن هوایی سوار بشیم. کوو! لطفاً؟ الان دیگه سه ماهی میشه که افتتاح شده؛ ولی هنوزم نرفتم که سوار بشم.»
جونگکوک آب دهانش رو قورت داد و تلاش کرد بهانهای جور کنه.
«آخه... آخه من کار دارم، تمام روز توی کافیشاپم. چطوری میتونم بیام شهربازی؟»
و دروغش به سرعت با شکست مواجه شد.
«برای آخر هفته بلیط گرفتم، فکر نکنم مشکلی ایجاد کنه؟ اگر نیاز بود، میام و با هیونگت صحبت میکنم تا یه نصف روز بهت مرخصی بده.»
آلفای جوان دهانش رو باز کرد و بیصدا ادای فریادزدن درآورد. این رو دیگه باید کجای دلش میذاشت؟
ترن هوایی؟! تا دو ماه پیش سوار اون ترن هوایی شدن میتونست هیجانانگیزترین اتفاق زندگیش به شمار بیاد؛ ولی حالا کلی اتفاقات هیجانانگیز در کنار یه آدم هیجانانگیزتر تجربه کرده بود که ترن هوایی براش مثل یه جوک بود.
تنها مشکلی که وجود داشت، این بود که میترسید. مثل یه تولهسگ!
«کوو، نه نیار دیگه؛ هوم؟ من بلیط خریدم. مطمئنم کلی بهمون خوش میگذره.»
پسر بزرگتر دستش رو با بدبختی روی صورتش کشید و بعد از کمی مکث گفت:
«باشه عزیزم، یکشنبه میبینمت.»
وقتی تماس قطع شد، موبایلش رو گوشهای روی تختش انداخت و خودش هم پاهاش رو شل گرفت تا روی تخت فرود بیاد.
یک ماه از روزی که داخل کافیشاپ احساسات دروغینش رو به پسر کوچیکتر ابراز کرده بود، میگذشت و از همین حالا هم عذاب وجدان داشت تکتک سلولهای بدنش رو میخورد.
امگای نارگیلی خیلی بامحبت باهاش رفتار میکرد. موقع دیدنش طوری به آغوش میکشیدش و گونههاش رو با چاشنی خجالت شیرینش میبوسید که انگار سالهاست عاشق و معشوقن.
مدام باهاش تماس میگرفت، با بهانههای مختلف به دیدنش میرفت. و حالا هم برای جفتشون بلیط ترن هوایی خریده بود تا با همدیگه وقت بگذرونن.
از اینکه به چنین فردی، چنین دروغی گفته بود، حالش به هم میخورد؛ ولی چارهی دیگهای هم نداشت.
جونگکوک بهشدت معتقد بود که اگر آلفای دیگهای جای خودش بود، آلفایی که واقعاً اون امگا رو دوست داشت، باز هم لیاقت همچین پسری رو نداشت؛ چون اون داخل رابطه واقعاً زیادی بود. چه برسه به خودش که فقط بهخاطر ترسی که از پدر امگا داشت، بهش گفته بود که دوستش داره.
BINABASA MO ANG
Jk Marry Me (Kookv)
Fanfiction➳ JK Marry Me تمامشده. ✔️ قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانهی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربین مخفیه رد میکنید. جونگکوک هم وقتی که اون امگای نارگیلی توی چشمهاش زل زده بود، با همین فکر ردش ک...