part|21

93 12 0
                                    

دختر نگاهش را به منو زیر دستش داد بعد چند دقیقه خطاب به احمدی که به گوشی‌اش خیره شده بود زمزمه کرد:
- تاحالا غذای ایرانی نخوردم، هرچی بنظرتون خوبه سفارش بدید.
احمد بی‌حرف منو را بست و دستش را برای پیش‌خدمت بلند کرد.
- چی میل دارید قربان؟!

مرد منو را به دست گارسون داد و بعد چند لحظه غذا های مدنظرش را زمزمه کرد.
بعد از رفتن گارسون سما نگاه متعجبش را به احمد داد و درحالی که سعی میکرد صدایش از حد معمول بالا تر نرود لب زد:
- چرا این همه غذا سفارش دادید؟! کی میخواد بخوره!

احمد باز هم اخمش را غلیظ‌تر کرد نگاه از میز گرفت و به دختر داد، اما با چشمای درشت شده از تعجب سما به سرعت نگاه را از آن چشمان آهویی روبه‌رویش که در‌حال از بین بردن اخم همیشگی‌اش بود گرفت، و غرید:
- معلومه که تو.

سما از لحن مردش لرزی کرد و اما از تک و تا نیفتاد و با لحن جدیی همانند احمد لب زد:
- من نمیتونم این همه غذا بخورم!
مرد غرش تو‌گلویی کرد، این دختر تمام معادلاتش را بهم می‌ریخت؛ نیامده اعصاب نصفه نیمه اش را مختل کرده بود.
- میتونی، و میخوری که اگه نخوری با زور میکنم تو حلقت.

چشمای دخترک از این درشت تر نمی‌شد اگر کمی دیگر این روند ادامه پیدا می‌کرد به احتمال صددرصد چشمای سما از کاسه بیرون می‌افتاد.
- خب دوست ندارم بخورم مگه زوریه؟!

مرد عصبی زبانش را درون لپ سمت چپش فشرد نمیخواست روز اول نامزدی شان دعوا‌ کنند، اما مثل اینکه نامزدش قصد دعوت را داشت چون اگر همانطور پیش می‌رفتند احمد یک جنگ اساسی راه مینداخت.
- به هيکلت نمیخوره یه معده اندازه گنجشک داشته باشی!

دخترک اخمی کرد، حرف مرد برایش گران تمام شده بود. گازی از لب پایینش گرفت تا همینجا سر نامزدش را به میز نکوبد و فردا تیتر تمام روزنامه ها نشود "دختری در رستوران ایرانی سر نامزد یک روزه خود را متلاشی کرد"
- دقیقا بخاطر همین هیکلی که حرف شو میزنی نمیخوام بخورم، اگه دو روز دیگه چاق بشم کی جوابگو میشه؟!

احمد داشت از لحن پرحرص نامزدش خنده‌اش می گرفت اما به سرعت سر پایین انداخت به دست‌هایش خیره شد، نفس نصف نیمه‌ای کشید و سر بلند کرد. درحالی که به چشم های سما خیره بود لب زد:
- من جوابگو میشم.
دختر بی‌توجه به اینکه چه کسی روبه‌رویش نشسته چشم غره ای رفت و زمزمه کرد:
- نمیخوام بخورم خب!

احمد دستی به صورتش کشید تا باز هم عصبی نشود.
- اصن من زن چاق دوست دارم، به هیچکس ربطی نداره.
خودش هم چند ثانیه طول کشید تا متوجه حرفش شد، سما تا بناگوش سرخ شده بود و خیره به میز سرش را بالا نمی‌آورد.
پیش‌خدمت به همراه سینی غذا به سمت میز رفت و یک دقیقه بعد میز بزرگ پر از غذا و دسر های متنوع شد.

احمد بشقاب سما را به دست گرفت دو کفگیر برنج داخلش ریخت، درحالی‌که بشقاب را جلویش قرار میداد زمزمه کرد:
- از هرچی دوست داری بکش رو برنجت...
اشاره ای به کباب کوبیده کرد و ادامه داد:
- کوبیده رو با نون بخور خوشمزه تره.

دختر بی حرف سری به تایید حرف های نامزدش تکان داد و کمی از خورشت سبز رنگ مقابلش رو روی برنج خالی کرد.

𝐇𝐚𝐦𝐥𝐞𝐡Where stories live. Discover now