*سوهو..... سوهو کجایی؟
با صدای بلندی فریاد کشید .تنها مدتی کوتاهی کلبه رو ترک کرده و حالا سوهو غیب شده بود؟
با صدای خش خشی توجهش به سمت دیگه ای جلب شد و با ظاهر شدن سوهو لابه لای شاخه های بلند و سبز گندم با لبخندی به سمتش رفت.
*کجا بودی؟نگران شدم!
با ملایمت شاخه باریک و سبزرنگ گندم رو از موهای سوهو جدا کرد.سوهو با لبخندی بهش خیره بود گفت
"فقط همین اطراف قدم زدم. دفعه قبل که به اینجا اومدیم تماما از گل های آفتابگردون امسال سرتاسر از گندم پوشیده شده.سهون کنار سوهو ایستاد و دستشو دور شونه های سوهو حلقه کرد
*خوشحالم که اینجا هنوز برات تکراری نشده."اینجا قرار نیست برام تکراری بشه تا زمانی که کنارت باشم.
سهون از سر ذوق لبخند عمیقی زد و بوسه ای روی موهای سوهو نشوند.حالا بیشتر از ۱ هفته از اومدنشون به دهکده میگذشت و سهون دائم نگران سوهو بود. اینکه دلتنگ عمارت و گیاهاش بشه و بودن توی یک محیط کوچکتر اونم فقط با سهون براش خسته کننده باشه.
"ولی.... خودت کجا رفته بودی؟
با رسیدن مقابل در کلبه سوهو پپرسید.
زمانی که از خواب بیدار شده بود تنها یادداشت کوچکی از سهون روی کاغذی معطر پیدا کرد که ساده نوشته بود*خیلی زود برمیگردم**بیا تو...
سهون با هیجان دست سوهو رو به سمت داخل کلبه کشید و سوهو لحظه ای با دیدن تغییر دکور کلبه کوچیک جا خورد.دو تخت کوچک چوبی حالا محو شده بودن و به جای اون تختی بزرگ و به ظاهر خیلی راحت تر جایگذین شده بود. مبلمان بزرگتری دو طرف شومینه قرار داشت و گوشه ای دیگه جایی کنار تخت خواب، میز چوبی زیبایی با آیینه بزرگی روی اون قرار گرفته بود.
سوهو با لطافت دستی روی خطوط زیبای میز کشید"ولی این... میز اتاقت نیست؟
سهون لبخندی زد
* اتاقمون. حالا میز اتاق ماست. میتونیم وسایلمون رو توی کشو بزاریم و ...
دست سوهو رو گرفت و روی صندلی گرد مقابل میز نشوند*راحت تری اگه توی یک آیینه بزرگ خودتو نگاه کنی.
نگاه خیره سوهو از بازتاب آینه با چشم های سهون گره خورد.درحقیقت اون چند روز قبل آینه کوچیکی از بازار کوچک دهکده خریده بود ولی فکر نمیکرد سهون همچین ایده ای به ذهنش برسه.
*خوشت نیومد؟
سهون از سکوت سوهو با نگرانی پرسید.
سوهو لبخندی زد سرشو به سمت سهون چرخوند و با لحنی شیطنت آمیز گفت"ارباب اوه... نمیدونستم شما علاوه بر اینکه یک اشراف زاده اصیل و یک وکیل حاذق هستید توانایی خوندن ذهن بقیه هم دارید.
سهون همچنان گیج به نظر میومد
سوهو دوباره به تصویر داخل آیینه خیره شد"راستش خیلی دوست داشتم یک تصویر دونفره از خودمون داشته باشم. اینکه کنار هم چطور بنظر می رسیم.
YOU ARE READING
The broken
Fanfictionدروغ های یک خانواده دوری ها و فرار از واقعیت تا کی میتونست ادامه داشته باشه؟ وقتی همه چیز برملا بشه روابط چه جوری تغییر میکنن؟ ✲کاپل:هونهو ✲نویسنده: leucanthemum ✲روز های آپ: _ ✲وضعیت: پایان یافته (۳/مرداد/۱۴۰۳)