part 12

90 33 12
                                    

قبل از اینکه در توسط خدمتکار باز بشه دستی دوباره به لباسش کشید.
زن خدمتکار با دیدن سوهو جا خورد.
+ اوع.... شما....

خیلی سریعا از مقابل در کنار رفت. به هرحال نمیخواست به مردی که باعث نجات بانو بیوه‌ش شده بود بی احترامی کنه!

سوهو با لبخند تشکر امیز وارد شد

"بانو بک حالشون چه طوره؟
+ از شب گذشته اجازه ندادن وارد اتاقشون بشم.

خدمتکار با ناراحتی گفت و گلدون گل کوچک با گل های بنفشی که سوهو همراه خودش اورده بود رو گرفت.

لبخندی به گل ها زد
" مایل بودم شخصا اینو به بانو بدم ولی درهر صورت خوشحالم اگه هدیه رو قبول کنن.

+بهشون خبر میدم شما اینجایید. لطفا منتظر بمونید.
عمارت بک پر شکوه به نظر میومد ولی زمانی که راز تاریکی که داخلش پنهان بود، آشکار میشد همه چیز فرق میکرد.

انگار سیاهی جوهره قلم درحال ریزش بود و میخواست هر شخصی داخل اون عمارت رو توی خودش غرق کنه.

+ارباب اوه... لطفا تشریف بیارید.

خوشحال بود از اینکه بانو بک اجازه ملاقاتو بهش داده بود.
همین هم‌میتونست به اندازه کافی خوب باشه.

وارد اتاق شد و با خم کردن سرش به زن بیوه که صورتشو با کلاه تور دارش پوشیده بود احترام گذاشت.

+ممنونم بابت گلدون زیبایی اوردید.

صدای گرفته زن بیجاره نشون میداد تمام شب گریه کرده.

"امیدوارم بودم با دیدنش لحظه ای کوتاه هم که شده لبخند بزنید.

+ارباب زاده اوه. شما همیشه با گل های زیبایی که برای من میفرستید باعث خوشحالی من میشید. حتی بعد از همچون شب شومی.

مدتی نسبتا طولانی هردو توی سکوت غرق شدن.
سوهو نمیدونست چه کلماتی درست و به جا هستن و بیوه بیچاره.... فقط میتونست بغض توی گلوشو مهار کنه.

"کسانی که آسیب میبینن میترسند و کسانی که آسیب میزنن هر روز شجاع تر و بی باک تر میشوند چون توانسته اند کسی رو مغلوب خودن کنند احساس غرور دارند." این جمله ی کتابی بود که نویسنده ای نچندان مشهور نوشته. همیشه توجه منو به خودش جلب میکنه. وقتی بهش فکر میکنم منطقی و درسته ولی زمانی که میخوام بهش عمل کنم سخت ترین کار دنیاست.ضعف ما،ترس ما، افکار ما به کسانی که مقابلمون ایستادن و بهمون آسیب میزنن قدرت و جسارت میده و اونا هر روز و هروز برای له کردن بی پروا تر میشن و ما هر روز و هر روز غمیگن تر،سرخورده تر و در نهایت این ما هستیم که تمام داشته هامونو از دست میدیم. دقیقا نمیدونم چه اتفاقی اقتاده ولی چیزی که شب گذشته دیدم،مطمئنم اولین بار نبوده. من....

مکثی کرد. برای حرف هاش مردد بود ولی اگه به اون زن جوان نگون بخت کمکی میکرد ابایی از گفتن نداشت

The broken Where stories live. Discover now