* درمورد بندر و کشتی ها چی؟
×خوشبختانه امسال سال خوبی بود. هم تجارت خوبی با ژاپن و چین داشتیم و هم درصد خسارت خیلی کم بود.
*عالیه.
برگه های توی دستشو روی میز برگردوند و ایستاد
* خوشحالم که شخص معتمدی مثل شما مسئولیت مدیریت اموال خانواده اوه به عهده گرفته.
دستشو دوستانه به سمت مرد میانسال دراز کرد
×باعث افتخار منه ارباب زاده اوه. شمارو در جریان بقیه اتفاقات قرار میدم.
با تکون دادن سرش از دفتر کار آقای چا خارج شد.
چند روز اخیر برای سرکشی به کارخانه و کشتی رانی زمان زیادی رو صرف کرده بود و یه جورایی اصلا فرصتی برای استراحت نداشت.
مجبور بود با آدم های صاحب مقام و نفوذ ملاقات کنه تا جایگاه خودشونو توی تجارت تثبیت کنه. کاری که لازمه پیشرفت یک تاجر بود.
البته که سهون فقط و فقط به خاطر سلسله مراتب این کارو میکرد. اون مرد تجارت نبود. دوست داشت با اهل قانون سر و کله بزنه نه یک مشت آدم که فقط پول توی فرهنگ لغتشون نقش داشت.
با رسیدن به عمارت و پیاده شدن از درشکه واضحا صدای بی مهابا و بلند فردی نا آشنا رو از باغ میشنید.
این گستاخی چه معنی داشت؟
چه کسی جرعت کرده بود همچین سر و صدایی توی عمارت اوه راه بندازه؟
پا تند کرد و قبل از اینکه بتونه منبع اون صدای آزار دهنده رو بشنوه خانم یانگ، ارا و مانگسو رو دید و با تعقیب رد نگاهشون سوهو و با غریبه ای در حال بحث دید.
بدون مکث و فکر کردن به چیزی به سرعت به سمتشون رفت مرد مشخصا یک فرد بی سر وپا و با ظاهری بهم ریخته بود و سوهو چرا مقابلش انقدر آسیب پذیر بود،
مقابل سوهوقرار گرفت و با چهره ای خشمگین و جدی به مزاحم خیره شد
*اجازه میدید همچین کسی بیاد توی عمارت و به ارباب زاده اهانت کنه؟انگار باید دوباره به خدمه آموزش بدم.
خدمته مرد عمارت که تا الان گوشه ای دور ایستاده بودن با فریاد سهون خیلی سریع جلو اومدن و اون مزاحموگرفتن .
عصبی بود. حتما باید داد و فریاد میکرد تا اونو بدونن باید یه مزاحمو از عمارت بیرون بندازن؟
* حالت خوبه؟ چرا خودتو درگیر بحث با یه غریبه میکنی؟ اگه بلایی سرت میومد چی؟
سوهو کهتمام مدت از حضور سهون و اتفاقات بعدش شوکه بود تنها به چشمای سهون خیره نگاه میکرد و سهون تنها با دلواپسی ،اونو وارسی میکرد.
* هی چی شده؟
با نشستن دست سهون روی گونه هاش عقب رفت.
حتی خود سهون هم از این کار غیر ارادی جا خورده بود.
چرا نمیتونست خودشو کنترل کنه؟
"من... خوبم.
سهون تنها سری تکون داد.
*خانم یانگ.
زن بالافاصله جلو اومد.
" بهشون بگو اون مردو ببرن پاستگاه پلیس. نباید از همچین کسی راحت گذشت.
تعلل خانم یانگ برای سهون عجیب بود ولی خیلی سریع سوهو جلو اومد.
" لطفا بزارید توضیح بدم...
قرار بود چه چیزیو توضیح بده؟ولی خب اگه این درخواست سوهو بود، سهون قبول میکرد.* خب .... حالا بگو.
روی مبلمان سالن پذیرایی نشسته بود درحالی که سوهو مردد و دستپاچه بنظر میومد .
باید برای جمله بندی درست بهش فرصت میداد؟ چی درمورد اون مزاحم وجود داشت که سوهو رو بهم ریخته بود؟
* اون مردو میشناسی؟
شاید سوال پرسیدن کمی به سوهو کمک میکرد
"امروز اومد به عمارت. ادعا میکنه پدربزرگ مینجوه.
این چیزی نبود که سهون انتظارشو داشته باشه.
اون دختر ۱ سال اواره انبارهای اهالی دهکده بود و حالا که چند ماهی از حضورش توی عمارت اوه میگذشت سر و کله پدربزرگش پیدا شده؟!
و مشخصا که سوهو نمیخواست اون مرد مینجو همراه خودش ببره.
*مدرکی همراه خودش داده؟
"نه.
* میخواستی چیکار کنی؟ با همچین آدم زبون نفهمی که چیزی برای از دست دادن نداره حرف بزنی؟
"فقط...
* میدونم نمیخوای مینجو دوباره مشکلی پیدا کنه .
"نمیخوای جایی زندگی کنه که اونو نمیخوان. اینجوری بجز تنفر از خودش و بقیه چیزی حس نمیکنه.
زندگی جایی که اونو نمیخوان؟
قطعا سهون متوجه منظور سوهو از اون حرف بود.
از اینکه همیشه حقو به خودش میداد متنفر بود.
تمام این سالها سوهو هم به اندازه سهون زجر کشیده بود.
اینکه بدونی همیشه کسی هست که ازت متنفره و حضورت بدبختی خانوادهش میدونه اصلا کار راحتی نیست.
هرچند با حضور سوهو ناخواسته آسیب دیده بود ولی بیشتر از اون خودش باعث آزرده شدن سوهو بود.
* نمیزارم اون مرد مینجو رو ببره. نگران نباش.
نگاه سوهو انگار برقی از امید به خودش گرفت.
انقدر از شنیدن این حرف خوشحال بود؟
"ممنونم.
*خیلی خب... لازم نیست جوری منو نگاه کنی انگار میخوام معجزه کنم.
هیجان زده بود. دیدن اون لبخند از سوهو و خوشحالی که کمتر موقعی روی صورت بی روحش نقش میبست یه جورایی باعث میشد ضربان قلبشو حس کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/328676597-288-k488468.jpg)
YOU ARE READING
The broken
Fanfictionدروغ های یک خانواده دوری ها و فرار از واقعیت تا کی میتونست ادامه داشته باشه؟ وقتی همه چیز برملا بشه روابط چه جوری تغییر میکنن؟ ✲کاپل:هونهو ✲نویسنده: leucanthemum ✲روز های آپ: _ ✲وضعیت: پایان یافته (۳/مرداد/۱۴۰۳)