part 11

101 33 8
                                    

زمانی که به عمارت برگشتن ساعت از نیمه شب گذشته بود و تنها خانم یانگ بود که به استقبالشون اومد.

* تشت آب و وسایل پانسمان رو به اتاق من بیار.
دستور داد و بدون اینکه جوابی به چهره وحشت زده خانم یانگ بده همراه سوهو به سمت اتاقش رفت.

کتشو در آورد و روی صندلی پرتاب کرد
*میخوای تا صبح اونجا واستی؟

خطاب به سوهو که درست مقابل در ایستاده بود گفت.
" متاسفم. نمیخواستم شمارو درگیر این موضوع کنم.

* بنظرت تعداد موضوعاتی که به خاطرش ازم معذرت خواهی کردی زیاد از حد نشده؟ بهتر نیست یکم بهتر رفتار کنی

سوهو بدون اینکه جوابی بده با سری که به پایین خم بود تنها به این فکر میکرد که چقدر وجودش برای سهون آزار دهنده‌ست.

*وقتی باهات حرف میزنم بهم‌نگاه کن.

با شنیدن صدای سهون کنار گوشش اونم درحالی که روی صورتش خم شده بود و دستشو به در تکیه داده بود شوکه شد.

سهون پوزخندی زد.
نگاهش اما به دنبال کبودی روی صورتش و زخم خونی کنار لبش کشیده شد.

بی اراده با انگشت شست کنار لبشو لمس کرد و هرچند خیلی آروم بود ولی چهره سوهو از درد جمع شد .

عجیب بود ولی چرا توی اون وضعیت داشت به لطافت پوست سوهو و یا لبهای برجسته و براقش توجه میکرد؟

اون با اینکه آسیب دیده بود ولی باز هم برازنده و چشم گیر بود.

نفس های گرم سهون که حالا تند تر از چند دقیقه قبل جابه جا میشد صورت سوهو رو نوازش میکرد.

انگار کاملا فراموش کرده بود فاصله بینشون چقدر ناچیزه و یا دردی که به خاطر فشار دست سهون کنار لبش حس میکرد چقدر طاقت فرسا شده. اون فقط به چشم های سرد سهون خیره شده بود.

با ضربه که توسط خانم یانگ به در خورد هردو دستپاچه و وحشت زده از هم فاصله گرفتن.

*بیاتو....
خانم یانگ وارد شد و بعد از قرار دادن وسایلی که سهون خواسته بود از اتاق خارج شد.

*بیا جلو.....

سوهو مکثی کرد

" من....

* منتظر دعوت نامه ای؟

بدون حرف دیگه ای جلو رفت و روی صندلی چوبی مقابل سهون نشست. بدون اینکه به صورت سوهو نگاه کنه،جوری که انگار خیلی عادی بود دستشو زیر صندلی سوهو برد و اونو جلوتر کشید.
هرچند این جو واقعا عجیب و معذب کننده بود.
اون و سهون هیچ وقت نتونستن یک مکالمه عادی و آروم داشته باشن. چرا سهون بهش توجه نشون میداد وقتی انقدر ازش متنفر بود؟

تکه پنبه ای که به الکل طبی آغشته کرده بود رو آروم کنار لب سوهو کشید.
به ارومی و با حوصله. انگار هیچ کدوم عجله ای برای رفتن نداشتن.

The broken Donde viven las historias. Descúbrelo ahora