هشت سال از ازدواجشون گذشته بود.
جیمین خودش رو با وجود جونگکوک و دختر کوچولوشون، خوشبختترین فرد دنیا میدونست. اما همه چیز با پیدا کردن اون دفترچه قدیمی عوض شد. دفترچهای که جونگکوک در اون خاطرات عشق قدیمیش رو نوشته بود...
ɴᴀᴍᴇ: ᴛʜᴇ ɴᴏᴛᴇʙᴏᴏᴋ
ᴄᴏᴜᴘʟᴇ:...
*قسمت هایی که توی این پارت به صورت ایتالیک (کج) نوشته شده، تو خاطرات گوینده اتفاق میوفته.*
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
جیمین تا اون روز اون قسمت از سئول رو ندیده بود و از اینکه هوسوک تو این شرایط همراهش بود خدا رو شکر میکرد.
با دقت و احتیاط تو خیابونهای باریک قدم برمیداشتن. فضای اونجا کثیف و پر از فروشندههای دورهگردی بود که هرکدوم به نحوی سعی داشتن توجه اونها رو به اجناس روی چرخ دستیهاشون جلب کنن. هوسوک تمام توجهش به امگای باردار کنارش بود تا کسی تو اون هیاهو بهش تنهای نزنه و دستهاش رو برای محافظت دور شونه رفیقش پیچیده بود.