"اوه خدایا چرا انقدر تنگه؟" جیمین جلوی آینه چرخید و به باسنش نگاهی انداخت. "من چاقم؟"جونگکوک شونهای بالا انداخت و نظر صادقانهش رو گفت: "یکم."
امگا چشمهاش رو ریز کرد و نگاه غضبناکش رو به سمت همسرش برگردوند. "دفعه بعد که روی صورتت بشینم تو رو با همین باسن چاقم خفه میکنم."
آلفا خندید و سرش رو عقب انداخت. "عصبانی نشو عزیزم." جلو رفت و همسرش رو از پشت بغل کرد. "راستش رو بخوای این یکی از بهترین و لذتبخشترین راهها برای مردنه."
"منحرف."
"این منحرف بودن به حساب نمیاد. ما باهم ازدواج کردیم." سرش رو جلو برد و غده رایحه امگا رو مکید. "ضمنا این تو بودی که پیشنهادش رو دادی."
صدای آه جیمین بلند شد و سرش رو به عقب روی شونه آلفا گذاشت. "بس کن، نباید دیر برسم."
جونگکوک پذیرفت و بعد از گذاشتن یک بوسه آروم روی همون نقطه، عقب کشید. "اگه شلوارت تنگه و باهاش راحت نیستی میتونی یکی از شلوارای من رو برداری و بندش رو تنظیم کنی. آخر هفته میریم بیرون تا برات چندتا با سایز جدید بخریم."
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤
Werewolfهشت سال از ازدواجشون گذشته بود. جیمین خودش رو با وجود جونگکوک و دختر کوچولوشون، خوشبختترین فرد دنیا میدونست. اما همه چیز با پیدا کردن اون دفترچه قدیمی عوض شد. دفترچهای که جونگکوک در اون خاطرات عشق قدیمیش رو نوشته بود... ɴᴀᴍᴇ: ᴛʜᴇ ɴᴏᴛᴇʙᴏᴏᴋ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ:...