Part 30

301 113 29
                                    

"ددی... ددی..." تهیون در حالی که جلوی ورودی آشپزخونه ایستاده بود جونگکوک رو صدا میزد تا توجهش رو جلب کنه.

آلفا همونطور که مشغول آماده کردن غذا بود، آهنگ جینگل بلز رو زیر لب زمزمه میکرد. با دیدن دخترکش تو لباس‌های بافتنی قرمز و سبز، دست از کارش کشید و با لبخندی درخشان کامل به طرفش برگشت. "بله عزیزم؟"

تهیون جلو رفت و بعد از گرفتن دستش اون رو به طرف نشیمن کشید. "باید بیای درخت کریسمس رو ببینی. خودم تنهایی تمامش رو تزئین کردم."

جونگکوک با دیدن درخت تزئین‌شده کاجی که از قد خودش کوتاه‌تر بود لبخند زد. دخترکش با استفاده از گوی‌های طلایی و قرمز و آبنبات‌های عصایی درخت رو تا جایی که قدش میرسید با سلیقه کودکانه‌ش تزئین کرده بود.

جلوی امگای کوچک زانو زد و با چشم‌هایی براق به صورتی که شباهت زیادی به خودش داشت خیره شد. "این بی‌نظیره پرنده کوچولو... تو تنهایی تونستی همه این‌ها رو انجام بدی. من بهت افتخار میکنم."

تهیون از اون تعریف ذوق‌زده به نظر میرسید. "ممنونم ددی. من سال‌ پیش همراه آپا این کار رو انجام دادم. تمامش رو یاد گرفتم. پس امسال که آپا حال خوبی نداره تصمیم گرفتم خودم تنهایی انجامش بدم."  سرش رو به طرف درخت چرخوند ولی با دیدن نیمه بالایی که هنوز هیچ تزئینی نداشت لب‌هاش رو جلو داد. "اما قدم به بالاش نرسید و نتونستم تمومش کنم."

"این که ناراحتی نداره. من میتونم تو رو بلند کنم تا بقیه‌ش رو تکمیل کنی." آلفا با لبخندی پیشنهاد داد و موهای دخترکش رو بهم ریخت.
صدای ذوق زده تهیون بلند شد. "ممنونم ددی." خودش رو توی آغوش پدرش انداخت و دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد.

آلفا بوسه‌ای روی سر فرزندش گذاشت و تماشا کرد که اون چطور به طرف جعبه پر از تزئینات رفت و اون رو جلوی پدرش قرار داد. "بغلم کن ددی!"

"بزن بریم..." دخترکش رو بغل کرد و جعبه پر از گوی‌های رنگی رو توی دست دیگه‌ش گرفت.
تهیون با چشم‌هایی پر از ستاره تک تک گوی‌ها و آبنبات‌ها رو روی درخت قرار میداد و هر بار نظر پدرش رو میپرسید. درخت رفته رفته کاملتر میشد، تا اینکه دیگه جای خالی روی اون وجود نداشت.

"فقط مونده ستاره... ددی اون رو بهم بده."

جونگکوک ستاره طلایی رنگی که داخل جعبه خودنمایی میکرد رو به دخترکش داد و اون رو بیشتر بالا آورد تا دسترسی راحتتری به نوک درخت داشته باشه.

تهیون آخرین قطعه از تزئینات رو روی درخت قرار داد و عقب کشید. یک دستش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و بهش چسبید. "تموم شد."

جونگکوک نگاهی به درخت پر از تزئینات انداخت و رایحه‌ش شیرینتر شد. "این فوق‌العاده‌ست. به نظرم هرکدوم از عموها که به این رو ببینن دلشون میخواد تا باهاش عکس بگیرن."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: a day ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now