برای جیمین که هیچوقت بوسان رو ترک نکرده بود شهر جدید ترسناک به نظر میرسید. بدتر از اون این بود که حالا باید با آلفایی زندگی میکرد که شناخت چندانی ازش نداشت.
وقتی به خونه جونگکوک رسیدن اون آلفا از ماشین پیاده شد و بعد از برداشتن چمدونهای جیمین به سمت آسانسور رفت. امگا کنجکاوانه در حال دیدن فضای بزرگ پارکینگ اون مجتمع بود که با قدمهای جونگکوک به خودش اومد و پشت سرش راه افتاد. پدر و مادرش پیشنهاد جونگکوک برای اومدن به خونشون رو قبول نکرده بودن و جلوی هتلی در همون نزدیکی پیاده شدن تا شب رو اونجا اقامت داشته باشن و فردا به بوسان برگردن.
وقتی زوج جوون وارد آسانسور شدن، جونگکوک دکمه طبقه هشتم رو فشار داد و بعد از بسته شدن درهای اون محفظه بالابر، موزیک ملایمی پخش شد. تمام مدت در سکوت گذشته بود و جیمین نمیدونست چطور باید سر صحبت رو باز کنه.
وقتی در آسانسور با صدای دینگمانندی باز شد جونگکوک رو به جیمین گفت: "رسیدیم." و زودتر از امگا خارج شد تا مسیر رو نشون بده.
جیمین همچنان در حال دیدن محیط جدید بود و پشت سر همسرش راه میرفت. با توقف آلفا جلوی دری که شماره 813 رو نشون میداد اون هم متوقف شد.
جونگکوک چمدونها رو کناری گذاشت و رمز در رو زد. با باز شدن در اون رو به داخل هل داد و از جیمین دعوت کرد که جلوتر از اون وارد بشه. "خوش اومدی."
امگا وارد شد و کفشهاش رو گوشهای در آورد. ورود پر سر و صدای جونگکوک با چمدونها رو پشت سرش احساس میکرد و لحظهای بعد آلفا با روشن کردن لامپهای خونه، اجازه داد تا جیمین راحتتر همهچیز رو ببینه.
همونطور که حدس میزد خونه بزرگی نبود. رو به روی ورودی پذیرایی کوچکی قرار داشت که پنجرههای قدی اون، نمای زیبایی از رودخانه هان رو به نمایش میذاشت. کنار پذیرایی، آشپزخونهای با کابینتهای سفید وجود داشت و در ادامهی اون راهروی کوتاهی بود که به دستشویی و دو اتاق خواب میرسید.
"راحت باش. بیا داخل." جونگکوک گفت و بعد چمدونها رو داخل یکی از اتاق خوابها برد.جیمین همچنان با کنجکاوی اطراف رو نگاه میکرد و بعد از دقیقهای تصمیم گرفت به اتاقی که جونگکوک داخل اون رفته بود بره. وقتی وارد شد جونگکوک رو در حالی دید که کت شلوارش رو با لباسی راحتی عوض کرده و چمدونهاش رو جلوی کمدی میذاره. آلفا با دیدن جیمین به عقب برگشت و با اشاره به چمدونهاش گفت: "میتونی لباسهات رو داخل کمد بذاری. حموم اینجا و دستشویی کنار اتاق خوابه. اگه به چیزی احتیاج داشتی میتونی به من بگی."
"ممنونم." امگا گفت و دید که آلفا در جواب سری تکون داد. نمیدونست چرا انقدر همه چیز معذبکنندهست و برای راحت شدن با جونگکوک باید چه کاری انجام بده. اون هیچ تجربهای در رابطه با آلفاها نداشت و این کارش رو سختتر میکرد. سعی کرد با گفتن حرفهای معمولی تنش بینشون رو از بین ببره.

KAMU SEDANG MEMBACA
𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤
Manusia Serigalaهشت سال از ازدواجشون گذشته بود. جیمین خودش رو با وجود جونگکوک و دختر کوچولوشون، خوشبختترین فرد دنیا میدونست. اما همه چیز با پیدا کردن اون دفترچه قدیمی عوض شد. دفترچهای که جونگکوک در اون خاطرات عشق قدیمیش رو نوشته بود... ɴᴀᴍᴇ: ᴛʜᴇ ɴᴏᴛᴇʙᴏᴏᴋ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ:...