Part 13

1K 234 86
                                    

اکتبر 2015

تهیونگ جونگکوک رو به یه آدم جدید تبدیل کرده بود. اون بیشتر تلاش میکرد تا لیاقتش رو برای داشتن امگا ثابت کنه. احساسات اون‌ها در طی یک سال به آرومی عمیقتر شده بود و حتی اتمام کلاس‌های درسی و دیدارهای کوتاه و سختشون هم نتونست از حس بینشون کم کنه. اون‌ها اکثر اوقات با پیام یا تماس‌های تلفنی طولانی مدت باهم ارتباط داشتن و تهیونگ از آلفا خواسته بود تا حتی تاریخچه تماس‌ها و صفحه چتشون رو هر بار پاک کنه تا هیچ چیز قابل ردیابی نباشه.

جونگکوک هیچوقت فکر نمیکرد بتونه به این سرعت با کسی چنین ارتباط عمیقی برقرار کنه. با اینکه دیدار رو در رو خیلی ایده‌آل بود اما تا زمانی که میتونست با امگا حرف بزنه، فاصله براش اهمیتی نداشت.

همه چیز برای اون‌ها به آرومی پیش میرفت. تهیونگ اغلب اوقات بهش میگفت: "صبر کن تا درسمون تموم بشه. اون موقع من مستقل میشم و دوره وزارت پدرم تموم میشه. اون زمان ما میتونیم راهی برای باهم بودن پیدا کنیم."

جونگکوک به این قول و قرارها دل خوش کرده بود و امید داشت که روزی بتونه از امگای خودش خواستگاری کنه. همونطور که در شان تهیونگ بود‌. اما قرار نبود اوضاع همیشه طبق برنامه پیش بره.

خیلی زود پدر تهیونگ به خواستگارهای ثروتمندش اجازه ورود داد و امگا هر بار به بهونه‌ای اون‌ها رو رد میکرد. تا جایی که این اخبار وارد رسانه‌ها شد و به گوش جونگکوک رسید. دیگه نمیتونست آروم بگیره. نباید اجازه میداد امگاش رو ازش بگیرن. پس باید تصمیمش رو عملی میکرد.

********

31 اکتبر 2015، سئول

"فکر کردی داری کجا میری؟" آلفا شنید که مردی میانسال جلوی امگا رو گرفت. زیر لب فحشی داد و سعی کرد عکس‌العملی نشون نده. اون مرد ممکن بود عمو یا پدرش باشه یا هرکس دیگه‌ای. اما با توجه به موقعیت تهیونگ، تعداد اندکی به خودشون اجازه میدادن باهاش اینطور صحبت کنن.

دوست دختر جانی طبق نقشه‌هایی که از قبل کشیده بودن قرار بود تهیونگ رو از اون عمارت بیرون بکشه. دختر امگا و جانی و جونگکوک از طریق تماس تلفنی و ایرپاد داخل گوششون باهم ارتباط داشتن و لحظه به لحظه اتفاقات رو بهم گزارش میدادن تا مشکلی به وجود نیاد. تا اینجای کار عالی پیش رفته بود اما لحظه آخر و حضور اون مرد در مقابلشون، همه چیز رو خراب کرده بود.

امگا بعد از اینکه مین‌هیوک یکی از چت‌های بین اون و جونگکوک رو دیده بود، طبق صلاح‌دید پدرش تو عمارت حبس شده بود. البته خوشبختانه محتوای چت، جنبه احساسی و عاشقانه نداشت اما همین کافی بود تا پدرش اون رو داخل اتاق زندانی کنه و نذاره با دنیای بیرون ارتباطی داشته باشه.

البته تهیونگ بدون اینکه کسی بفهمه با جونگکوک تماس میگرفت و بهش میگفت نگران نباشه. اما آلفا نمیتونست. نه تا زمانی که اخبار مربوط به ازدواج تهیونگ مدام تو رسانه‌ها پخش میشد و هرکدوم پیش‌بینی‌های خودشون در این مورد رو بیان میکردن. اون باید کاری میکرد. اگه قبل از اینکه بهش فرصتی برای خواستگاری بدن، تهیونگ رو مجبور به ازدواج با فرد غریبه‌ای کنن چی؟ پس با همکاری دوستان صمیمیش نقشه‌ای کشید.

𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐭𝐞𝐁𝐨𝐨𝐤حيث تعيش القصص. اكتشف الآن