پارک سوتین

281 31 14
                                    


برادر به سمت پدرش که با چهره خندون بهش خیره شد بود برگشت
خودش رو به کوچه علی چپ زد جوری که انگار بقیه خرن
« سلام پدر..راجب چی حرف میزنید؟»,

باک هیون که فهمید پسره مغز فندقیش دوتا گوش رو سرش دیده
تغییر مود دادو پوکر به کصخل روبه روش خیره شد
به بوت پسر نازنینش رحم نکردو اسپنک به شدت بزرگی بهش زد که برادر لحظه ای حس کرد صدا تا مرز بین کره شمالی و جنوبی رفته

باسنش رو که مطمئن بود الان سرخ شده گرفتو نعره بلندی زد
باک هیون درحالی که از کارش مثل سگ پشیمون شده بود دستش رو روی باسن پسر بدبختش کشید
« پدر رو ببخش گلابی..دستم خورد»

تهیونگ سرش رو تکون دادو درحالی که از درد به خودش میلولید لبخنده زورکی زد
« نه پدر..تقصیر من بود که شمارا خر فرض کردم»
بعد هم روبه پدرش سجده کرد

« من اشتباه کردم..لطفاً من رو بکشید قربان»
مامان یوها که تاحت تاثیر بازیگری دو احمق روبه روش قرار گرفته بود اشک های خیالیش رو پاک کردو روبه دختر قشنگش هه جین کرد
«پاشو بیا میزو بچین گشاد خانوم»

هه جینه کلاغ سر تکون دادو روبه برادرش کرد
«امتحانتو میخوای چیکار کنی آقای برادر؟»

برادر که با شنیدن کلمه امتحان به خودش زرد کرده بود از حالت سجده به حالت رکوع در اومدو تازه یادش اومد کلا سه روز مونده تا امتحانا تا دسته برن توش

« پدر..»

باک هیون که در کسری از ثانیه روی مبل لم داده بودو تی وی خاموش رو تماشا میکرد پاش رو روی پای دیگش انداخت و فاز امپراطور ژاپن رو گرفت

«بنال»

روبه پدرش کردو طوری که حس میکرد بازیگر خیلی خوبیه شروع به گریه کرد

«من میتونم تنها برم سونگنام؟»

باک هیون که درحال اب خوردن بود تموم آب های توی دهنش رو مثل آتش فشان بیرون ریختو مثل گوساله درحال زایمان شروع به سرفه کرد

هه جین که میخواست قهرمان بازی در بیاره ولی از کل قهرمان فقط قهرش بهش رسیده بود به سمت پدرش رفتو محکم به پشتش ضربه زد تا مثلا حالش رو خوب کنه اما ضربه هاش انقد محکم بود که باک هیون حس میکرد الانه که کمرش از جا کنده بشه
وقتی سرفه هاش تموم شد با چشم هایی که حالا تبدیل به چشم های گاو خشمگین شده بود به پسر بدبختش خیره شد

« میخوای تنها بری سونگنام؟»

برادر که عصبانیت پدر براش جک سال بود سر تکون داد
« البته که نه..با یارانم میرم»

باک هیون جان نفس عصبی کشید که با صدای نفس بوفالو هیچ فرقی نداشت
به تخت پادشاهیش تکیه دادو زر زد

« من نمی‌دونم از مامانت بپرس»

برادر اخم بزرگی کردو با این کار احساس خفن بودن میکرد ولی درواقع شده بود شبیه دلقک سیرک
فقط یک گوجه روی دماغش کم داشت

DADDY JEON|KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora