بدبختی

115 14 11
                                    

کشوی اتاق رو باز کرد و یکی یکی لباس هارو بیرون می‌ریخت تا شاید یک کیسه گونی برای پوشیدن پیدا بکنه، اما سگ تو کشو پر نمیزد.

« محض رضای فاک..من همیشه لباس داشتم..الان کدوم گورین؟»

جیمین با تأسف وارد شد و به در تکیه داد.

«یک فکری دارم..لباس زیر یون سوک رو بپوش برو پیشش»

سگ بود، اما با حرفی که جیمین زد سگ تبدیل به اژدها شد و خشم بروسلی در درونش بر انگیخته شد.

«جیمین خافا شو»

زبونش رو دو متر برای تهیونگ در آورد و پرو پرو، در حالی که بیرون می‌رفت جواب داد.

« به دیک شقم..اینو بهت میگم دو روز دیگه نندازتت دور باکره از دنیا بری..اینجور پسرا کمرشون بهتر از قلبشون کار می‌کنه..هرچی دیکشو راضی نگه داری قلبش راضی تر میشه..مثال میزنم مثل چسب راضی.. هرچی خالی تر میشه سبک تر میشه..و در نتیجه بیشتر دوستت داره..چون تو خالیش کردی»

با توجه به حرف های جیمین تصمیم گرفت یک لباس ساده بپوشه و خیلی به خودش سخت نگیره.
پس در نتیجه یک شلوار بگ مشکی با یک پیراهن ساده پوشید.

جیمین دیوث که تموم مدت اونجا بود و از صحنه های رو به روش فیض میبرد دست زد و انگشت شصت کوچکش را بالا آورد.

« آفرین..بسیار زیبا و برازنده.. اینجوری وقتی بغلت می‌کنه تازه می‌فهمه چقدر لاغر مردنی و گوزویی..و این حرف که روی دلم سنگینی می‌کنه..الحق که بدن خوبی داری..با تموم استریت بودنم برات شق کردم حالا بیا یک بوس بده به عمو»

نگاه چندشی به جیمین انداخت و انگشت فاک نازنینش رو در جواب بالا آورد.

«سر اینو ببوس..و اینکه کدوم کیر خری گفته تو استریتی؟.. فکر کردی یادم رفته چند وقت پیش میخواستی به نامجون پا بدی؟»

جیمین دستش رو روی سینش گذاشت و جوری دراماتیک رفتار کرد انگار پاک ترین آدم روی زمینه.

« خاک تو سرم برادر.. آخه برادر با برادر؟.. اشتباه نکن من به نامجون دست دادم تو اشتباهی پا دیدی»

از شدت کون سوختگی که خودش هم دلیلش رو نمیدونست پس کله جیمین زد تا دهنش رو ببنده و از صدای گاو دادن دست برداره.

« اره روابط برادرانه این روزا تغییر کرده..بعضیا به جای دست کون میدن»

بعد از تلاوت کصشعر عشوه خرکی اومد و از اتاق بیرون رفت تا برای دیدار با ددی از پارک جهنمی خارج بشه.

قبل از خروج رو به دوستانش کرد و دست هاش رو بالا برد.

« دوستان و همراهان گرامی.. شمارا به درود مارا به سلامت..برای بوتم آرزوی سلامتی بکنید چون من جلوی این مرتیکه زود وا میدم»

DADDY JEON|KOOKVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang