فیلم ترکی

159 14 4
                                    

بعد از اینکه پای تهیونگ با تخمای جیمین برخورد کرد برادر در حالی که مثل خر لنگ میزد به سمت دستشویی رفت تا ببینه بچه هاش سالمن یا نه

«حالا بیا و خوبی کن.. میزنن بچه هاتو نابود میکنن»

بعد از اینکه رفت تو دسشویی فهمید جیش داره پس هم بچه هاشو چک کرد هم اون مثانه ی بدبخت رو که از دیشب موفق به نگه داشتنش شده بود خالی کرد

وقتی روی توالت نشسته بودو به کارای بدش فکر میکرد نگاهش خورد به چندتا مورچه که یکم اون طرف تر دارن بیخودی راه میرن
نگاهش به بطری آب که کنار دیوار بود افتاد و
برادر هورمون های روانی و مریض درونش به سرعت رشد
کرد

بطری رو برداشت و درش رو باز کرد و روی مورچه های بدبخت ریخت و مورچه ها مثل جنازه روی آب شناور شدن

با دیدن مورچه ها که دارم دستو پا میزنن دلش سوخت و " نچ" ی گفت

جلوتر رفت و انگشتش رو به سمت مورچه گرفت تا از بلایی که خودش به سر اونا آورده نجاتشون بده

« بیا اینجا خاک تو سرت.. بیچاره.. گناه داشتی»

__________________________

درحالی که دست هاشو به پشت شلوارش میمالوند از دستشویی خارج شد و چشمش خورد به جونگ کوک که داره با پیره پاتاله ی زشت حرف میزنه و می‌خنده

از اونجایی که فضول هفت عالم بود جلوتر رفت خودشو زد به اون راه که اره مثلا من دارم گلای اینجا رو نگاه میکنم و اصلا سرم تو کون شما نیست

« از کارت اینجا راضی؟»

جونگ کوک " هعی " کش داری گفت
« خوبه بد نیست..بعدشم تو فضای بازه دیگه.. آدم حالش خوب میشه»

مرد سره تقریبا کچلشو تکون داد
« گوش کن پسرم..»

با شنیدن " پسرم" تقریبا رید به خودش
یکم بیشتر به پیرمرد خرفت دقت کرد دید یا خدا این چرا انقدر اشناست؟
که یهو یاد پنج ماه پیش افتاد

فلش بک
دانشگاه:

درحالی که زیپ کیفش باز بود بدو بدو به سمت جیمین دوید و با شتاب پس کلش کوبید

« چطوری جوجه رنگی؟..میبینم موهاتو رنگ کرد بلوند شدی»

وقتی دست تهیونگ با سرش برخورد کرد آخ بلندی گفت و دستش رو پس کلش گذاشت
« چندبار بگم دستت سنگینه نزن جاکش؟...اره رنگ کردم»

در کثری از ثانیه تغییر مود داد و برای برادر چصی های برادرانه اومد که هرکسی رد میشد فکر میکرد این دوتا مفت خور باهم قرار میزارن

« قشنگ شده عزیزم؟»

تهیونگ جلو رفت و موهای جیمین رو از توی صورتش کنار زد

«امم..اره.. شبیه مرغای مریض شدی»

موهاش رو پشت گوشش دادو دستش رو روی شونه برادر گذاشت

DADDY JEON|KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora