مدرسه
کلمه ای که هشتاد و سه روزه ازش وحشت دارم
مدرسه
صدایی که حدوده یه ماهه نشنیدم
مدرسه
جایی که بعد از روز حادثه دیگه ندیدمش...هیچوقت راجع به اینکه این کلمه چقد میتونه روم اثر داشته باشه فک نکرده بودم
مدرسه قبلا واسم جایی واسه ی یادگیری بود جایی واسه پیدا کردن دوستای جدید جایی واسه یاد گرفتن جنبه های به دردنخور زندگی ولی الان جاییه که بیشتر از همه چی ازش وحشت دارم.چیزیه که فکرمو هرشب به خودش مشغول میکنه...هیچوقت فک نمیکردم دوباره مجبور باشم دوباره به اینجای لعنتی برگردم..تو طول تابستون همه اون روزو فراموش کردن همه گذاشتن خاطره اون روز لعنتی از ذهنشون بره و به جاش مشغول لذت بردن از آفتاب درخشان و تعطیلات تابستونی شدن..درحالیکه من تو این هشتادوسه روز سعی میکردم فراموش کنم اونا سعی داشتن به یادش بیارن...
هیچکس دقیقا نمیدونه اون روز چه اتفاقی افتاد هیچکس از جزئیات اون روز خبردار نیس به جز من و من اصلا حاضر نیستم این خاطراتو با کسی سهیم شم_هانتر؟؟؟(Hunter)
سرمو برمیگردونمو چهره ای آشنا رو میبینم
مت(matt)موهای صاف و بلوندشو با ژل حالت داده و به صورت کج ریخته تو صورتش.پوستش برنزه طلایی و درخشندس.زخمی که بالای ابروی راستشه از آخرین باری که دیدمش بهتر شده ولی هنوز واضح و قابل تشخیصه_سلام مت
به طرفش میرمو اون منو بغل میکنه تقریبا دوماهه که ندیدمش و نسبت به اون موقع خیلی بزرگ شده
منو محکم فشار میده و ولم میکنه و میگه:
_خب چه خبرا...منظورم اینه ک....
مکث میکنه و حرفشو عوض میکنه
_حالت چطوره؟
دردیو تو قفسه سینم حس میکنم تقریبا یه ماه از اخرین باری که در مورد اون موضوع حرف زدم میگذرهجواب میدم:_حالم خوبه
درواقع کاملا هم دروغ نگفتم من سعی کردم اوضاع روحیمو متعادل کنم پس حالم نه خوبه نه بد
کل تابستونمو تو اتاق با عزا گرفتنو گریه زاری نگذروندم ولی در عین حال کارای نرمال یه نوجوون هفده ساله رو هم انجام ندادممت درحالیکه داره پشت گردنشو ناشیانه میماله میگه
_منم همینطور.....راستی تولدت چطور بود؟ببخشید نتونستم پیشت بیام آخه مطمئن نبودم که برنامه خاصی داری یا نه..
_اشکال نداره کل روزو با بابام بودم کار خاصی نکردم
_اوه خوبهادامه راه رفتنمون تو سکوت گذشت یکم فضا بینمون سنگینه که نباید باشه
برای اینکه بحثو عوض کنم میپرسم:
_هی راستی از بیسبال چه خبر؟؟
بهم نگاه میکنه و چهرش یکم خوشحال میشه
_خوب پیش میره درواقع عالیه من واسه بیسبال از دانشگاه آریزونا بورسیه گرفتم و به احتمال زیاد پاییز سال بعد اونجا درس میخونم
مت اینو میگه و با افتخار بهم لبخند میزنه
_وای مت عالیهه خوش به حالت خوشحالم میبینم تلاشایی که کردی ارزششو داشت.
با گوشه آرنجم بهش سقلمه میزنمو با افتخار بهش لبخند میزنم بیسبال چیزیه که مت واقعا عاشقشه و اون لیاقت بهترین هارو داره
![](https://img.wattpad.com/cover/44186615-288-k331068.jpg)