Chapter36

387 42 36
                                    

نمیدونم چه فکری باید بکنم.پاراگراف آخر واقعا منو شوک کرده.برای این که مطمئن بشم الکی نخوندمش،دوباره و دوباره متنشو میخونم.هرچی بیشتر میخونم بیشتر باورش میکنم

"The insanity has taken over"

انقد به جمله نگاه میکنم که حس میکنم چشمام به سوزش افتاده.بعد یه احساسیو تو وجودم حس میکنم:"ترس"
ترس به مغز و قلبم نفوذ میکنه.فور واقعا اون دخترو کشته؟نوشته که شعله ها ی آتیش بلند بودن و صدای جیغ ها و ناله های اون دختر میومده.ممکنه اشتباه کنم ولی اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که فور اونو کشته.

بعد به عکسه ته دفتر نگاه میکنم و برش میدارم،گوشه های عکس یکم سوختن،انگار فور با فندکش گوشه هاشو سوزونده.دختره تو عکس واقعا زیباست،اگه نمیدونستم کیه فک میکردم یه مدله(والا همشونم انقد خوشگل نیستن:|).موهای بلند بلوند داره که با حالت موجدارشون اطراف شونش پخشه.چشمای سبز داره و تقریبا هیچ آرایشی نداره ولی از هر دختری که دیدم خوشگل تره.یکم منو یاد رجینا میندازه ولی دماغ و چشم هاشون یکم باهم متفاوته.پشت عکس یه متن نوشته شده،همون متنی که اول دفترم بود:

"It was rather beautiful.The way she lost all of her insecurities in the dark.She played with the deomns in hell,yet she danced with the angels in heaven.She was the fuel that ignited my fire"

متن قشنگیه.شخصیت آرابلا رو بخوبی توصیف میکنه.ولی احتمالا اون دختر الان به خاطر فور مرده.

کنجکاوی و ترس داره دیوونم میکنه.کنجکاوم که چرا کشتتش،البته اگه واقعا مرده باشه.طبق چیزی که خوندم،فک کنم آرابلا کم کم داشت عاشق فور میشد البته تو دفتر نوشته شده که آرابلا هرروز به فور میگفته که دوستش نداره.ولی از نظر من کم کم داشت عاشق فور میشد(اره به همین خیال باش:|)

حس میکنم حس ترس و وحشتم از حس کنجکاویم قویتر شده.فور اونو کشته یا حداقل سعی به کشتنش کرده.شاید فور واقعا دیوانه بوده؟این فکر منو به وحشت میندازه چون کم کم داشت ازش خوشم میومد.کارایی باهاش انجام دادم که هیچوقت تصورشم نمیکردم.هرچقد که بیشتر باهاش میگذرونم بیشتر بهش جذب میشم.کم کم داشتم بهش علاقمند میشدم.

ولی الان همه ی اون حسا از بین رفته.تمام لحظات خوبی که باهاش داشتم انگار دود شدن رفتن هوا.نمیدونم باید بترسم یا از دست خودم عصبانی باشم که کل زمانمو داشتم با یه خلافکار میگذروندم.

با اینکه الان بیشترین حسی که دارم حس ترس نسبت به فوره ولی بازم کنجکاوی داره منو میکشه.باید بفهمم چرا،چرا فور میخواسته اون بمیره.کاش اون صفحه های وسط دفتر کنده نمیشدن.اگه میتونستم اون صفحه ها رو پیدا کنم شاید میفهمیدم چرا میخواسته اونو بکشه...حتی شاید بفهمم چرا اسمش فوره.یه حسی بهم میگه به آرابلا ربط داره.

Poison(persian translation)Where stories live. Discover now