Chapter30

424 41 12
                                    

این اهنگا رو خود نویسنده اول چپتر گذاشته:(ببینین من چه خوبم من از اول اهنگ میزاشتم نویسنده تازه از چپتر 30 داره میزاره:دی)
Soul Mates/The Host Soundtrack
Down/Jason Walker
Echo/Jason Walker

سوار ماشینم میشم و دنبال فور میرم.تقریبا هوا تاریک شده و بابام باید خونه باشه ولی نمیخوام الان بهش فکر کنم.

بعد اینکه حدودا 15 دقیقه تو جاده میریم فور به چپ میپیچه.من این پیچیدنو یادم نمیاد چون دیشب فکرم خیلی مشغول بود.ماشین بزرگ و مشکی مدل suv شو دنبال میکنم تا اینکه از یه پارک کوجیک ک فقط توش یه تاب متصل به درخته رد میشیم.کمتر از یه دقیقه میرسیم به پارکینگ خونش که اطرافش پر از درخته کاجه.ماشینمو پشت ماشینش پارک میکنم.

هنوز از ماشینش پیاده نشده پس منم پیاده نمیشم.منتظر چیه؟ یجورایی داره عصبیم میکنه.اگه بهم بگه برم خونمون چی؟

بعد چند دقیقه صدای باز شدن در میشنوم و سرمو میارم بالا.فور داره از ماشینش پیاده میشه و میره سمت در ورودی.منم از ماشین پیاده مشم و دنبالش میرم سمت در.کلیداشو در میاره و درو باز میکنه.خیلی مودبانه درو باز میکنه و به من اشاره میکنه که اول وارد شم:
_اول خانوما.
لبخند میزنه.

_مرسی.
لبخند میزنم و وارد میشم.وقتی وارد میشم از خونه بوی شمع و صابون خشکشویی میاد.چراغا از قبل روشنه و من کاملا توی خونشو برای اولین بار میبینم.سمت چپ هاله، مثه خونه ی ما.تلویزیونی نیست، فقط یه مبل، چندتا صندلی و یه میز با چندتا دفتر روش.سمت راست یه میز ناهارخوریه.تعجب کردم انتظار نداشتم اتاق ناهارخوری داشته باشه، اون شبیه ادماییه که همیشه از بشقاب یه بار مصرف استفاده میکنن و هرروز از بیرون غذا سفارش میدن.

دو تا راهرو روبرومه، یکیش میره سمت یه اتاق روشن و اون یکی راهرو میره سمت همون 4 تا دری که دیشب دیدم.در مورد این چهار (فور:دی) خیلی کنجکاوم.میدونم یکی از این اتاقا اتاقه خودشه، یکیم احتمالا حمومه ولی اون دوتای دیگه کاملا بسته هستن حتی یکی از اونا روش قفل داره.

_گشنته؟
اینو ازم میپرسه و کفشاشو درمیاره، منم همین کارو میکنم.

_یکم.

از صبح تا حالا ک با ریو تو کافه بودم چیزی نخوردم، انگار مال خیلی وقت پیشه؛ امروز خیلی اتفاقا افتاد.اتفاق مورد علاقم دیدن مادرم بود؛ حرف زدم و احساساتمو بهش گفتم و این انگار یه باری از رو شونه هام برداشت.

ازم میپرسه:
_منم همینطور.چی میخوای بخوری؟

کتم رو روی آویز، آویزون میکنم و دنبالش میرم تو راهرو ک احتمالا ب اشپزخونه ختم میشه.حدسم درسته وقتی که اون طرف راهرو یه سینک، یخچال، گاز و بقیه وسایل اشپزخونه رو میبینم.

_نمیدونم انتخابام چیا هست. (منظورش اینه که چه چیزایی واسه خوردن داری که من از بینشون انتخاب کنم)

Poison(persian translation)Where stories live. Discover now