Chapter15

469 52 34
                                    

_هانتر؟
صدای بابام بود.بالاخره برگشت از سرکار.

_بله بابا،من تو آشپزخونم.
دارم ساندویچ درست میکنم

میاد تو آشپزخونه.یونیفرم کارش تنشه سرتاپا آبی نفتی(نویسنده علاقه بارزی به آبی نفتی داره انگار-_-)
گودی زیر چشماش نشون میده دیشب به قدر کافی نخوابیده.

_سلام عزیزم.ببخشید انقد دیر اومدم خونه.باید یه چیزایی رو تو پورتلند تحویل میدادم بعدشم خسته بودم  و نمیخواستم که تو اون ساعتا که خطرناکه رانندگی کنم.

_اشکال نداره
ساندویچمو میزارم تو کیسه پلاستیکی

_در مورد سنگ زدن به پنجره شنیدم دیروز پلیس بهم زنگ زد.حالت خوبه؟صدمه دیدی؟
سرتاپامو برانداز میکنه.پشت دستشو میزاره رو پیشونیم.

با خنده میگم:
_بابا من تب ندارم.و بله حالم خوبه ما هیچکدوممون آسیب ندیدیم.

_ما؟

_اره.فور.یادته که؟

_آهان آره اون بچه.اون زمان داشتین چیکار میکردین؟

_داشتیم کارمونو میکردیم واسه درس انگلیسی پروژه داشتیم که داشتیم انجام میدادیم.

خیلی بده هیچکدوممون کارمونو تموم نکردیم من باید سهممو امشب انجام بدم و احتمالا سهم اونم من باید انجام بدم چون اون انجام نمیده.

_اهان باشه.دیشب راحت خوابیدی(اره خبر نداری ک ...)متاسفم نتونستم خونه باشم دیشب(اشکال نداره فور بودD:)حتما خیلی ترسناک بوده منظورم اینه که نمیتونستن یه پلیس بزارن مواظب خونه باشه؟
یکم ناامید به نظر میرسه

_خوب خوابیدم(yea sure)
به همین جمله اکتفا میکنم نمیخوام بهش بگم فورم دیشب اینجا خوابید یا اینکه دیشب یه صدایی شنیدم.نمیدونم اگه بهش بگم در مورد کدومش اول قاطی میکنه.

_دیدم به پنجره یه روکش زدی ایده ی خوبی بود زنگ زدم به شرکت بیمه احتمالا فردا میان واسه نصب پنجره جدید.

_فردا؟نمیشه امشب باشه؟

نمیخوام یه شب دیگه بدون پنجره سر کنم فقط فکر اینکه ممکنه یکی بیاد تو  خونه بدنمو به لرزه میندازه.

_نه.اونا یکشنبه ها باز نیستن اگه باز بودن که تا الان مجبورشون میکردم بیان. متاسفم باید تا فردا صبر کنیم

اگه واقعا کسی دیشب خونمون بوده چی(واای دفعه هزارمه اینو میگی خفم کردی)اگه امشبم دوباره بیانو بهمون حمله کنن چی؟اگه منو با خودشون ببرن چی؟

این فکرو به عقب ذهنم میفرستم.کاملا به نظر دیوانه و پارانویدی میام منظورم اینه که شانس اینکه بعد از اتفاق پارسال یکی بیاد و منو ببره چقده؟

_خب من باید برم سرکارم
کیفو ناهارمو برمیدارم

من یکشنبه ها به عنوان غریق نجات تو استخر کار میکنم.مربی کلاسایی واسه بچه ها و گاهی اوقاتم آدمای پیرم.
یه بار یه خانوم پیر وقتی داشت میرفت تو استخر پاش لیز خورد و من نجاتش دادم واسه همین یه تقدیر گرفتم و اون روز از بهترین روزای زندگیم بود(الان کاملا واسم قطعی شد چرا فور بهت میگه استیف-____-)

Poison(persian translation)Where stories live. Discover now