part8 (این اولین باره که دستشو میگیرم)

119 23 3
                                    

عزیزای دل
این چنل زیر
skz_ficme

چنل فیکشنای ماست،پارتای این فیکشن یکم جلوتر از اینجا،اونجا آپ میشه،وانشاتای کوچولو هم داریم
دوست داشتید بیاید درخدمت باشیم
__________


نگاهم بین همه رد و بدل شد تا واکنششونو ببینیم انگار اتفاق شوک برانگیزی بود ولی وقتی به سمت فلیکس بگشتم دیدم که به وضوح نور چشمای فلیکس روبه تاریک شدن بود ولی باز لبخندی به پهنی صورتش زد و شروع مرد دست زدن
اینجا ی خبرایی هست یا من دارم اشتباه میکنم؟
فلیکس:تبریک میگم، وای واقعا این خیلی خبر خوبی بود واسه امروز
بعد از این حرکت فلیکس،همه ما شروع به دست زدن و تبریک گفتن به اون دو نفر کردیم
وقتی این دست زدنا و بوص بوصی شدن سونگمین و چان توسط فلیکس و جیسونگ،فلیکس با صدایی بلند اعلام کرد که خیلی خستس و امروز مسافت طولانی رو همراه جیسونگ طی کرده و الان خوابش میاد و میخواد زودتر به تخت عزیزش برسه و جمع مارو ترک کرد
با چشمام دنبالش کردم،چرا حس میکنم فلیکس رو چان کراش داره؟
و این حجم از خوشحالی صرفا ی خوشحالی فیکه که پشتش ی حس ناراحتی نهفته شده؟

Pov Felix

فقط میخواستم از جمع فرار کنم و برم ی جا که صدا نباشه
خواستم به اتاقم پناه ببرم،حس میکنم تو سرم ی دارکوبه که دیوانه وار داره به جمجمم ضربه میزنه تا بتونه سرمو بشکنه و ازش بیرون بپره و از گوشت تنم تغذیه کنه.
نمیدونم چرا،من روز هاست که به خودم اعتراف کردم که علاقه ایی به چان ندارم،یعنی حتی علاقه داشتن بهش اشتباهه‌ نه از این نظرای مزخرف که مثلا چند سال دوست باشیم یا مثلا اون منو به چشم دوست ببینه هیچکدوم از این مزخرفات نبود
فقط فکر علاقه به چان تو سرم ی موضوع غلط حتی بی دلیل جا افتاده بود.چان از اول دوست من بود و این که بخوام برم سمت تا بتونم بهش ابراز علاقه کنم واسه من،تو افکار من غلط بود،البته این فقط برای مغزم غلط بود و قلبم به این موضوع اعتقادی نداشت و بر این معتقد بود که هیچکس اندازه چان نمیتونه مراقبش باشه،حتی وقتی ترم پیش پسرا یا دخترای دانشگاه گاها بهم اعتراف میکردن قلبم میگفت:"احمقی؟کدومشون اندازه چان قراره تورو لوس کنه؟"
و این موضوع باعث شده بود خلا من با چان پر بشه ولی الان حس میکنم این خلا بزرگتر شده چون چان مطمئنا قراره کلی از وقتی که صرف من میکرد و حالا صرف سونگمین کنه.
سمت تخت قدم برداشت و روی ملافه سفیدش دراز کشیدم،صدای نم بارون و گرمای پتو توی به خواب رفتنم بیشتر کمک کرد و من بلخره تونستم با نگاه کردن به قطرات بارون از شر فکرام خلاص شدم و به خواب عمیقی فرو برم.
با حس دست یکی بین موهام که در حال نوازش سر و موهام بود سرمو تکون دادم که بلکه از شر اون نوازش راحت شم و دوباره بخوابم و همین که خواستم دوباره بخوابم ناگهان یک دفعه ایی اون دست گرم شروع کرد به نوازش کردن گوشم،انگار بهم برق زیادی وصل کردن،از جام پریدم با چشمایی درشت شده به فلفل قرمز جلوم نگاه کردم،هیونجین داشت گوشمو نوازش میکرد تا بیدارم کنه...ولی همیشه چان این کار رو میکرد و من فکر کرده بودم چان اینجاست که مثل برق گرفته ها از جام پریدم
هیونجین:خیلی بد بیدارت کردم،ببخشید،فلیکس اوکیی؟آه بزار چراغو روشن کنم بتونم صورتتو ببینم
فلیکس:یبار دیگه بهم بگی جوجه طلایی یکاری میکنم از فلفل قرمز به فلفل سبز تبدیل شی مرتیکه...
وقتی خواست بلند شه گوشه لباسشو گرفتم ‌و سعی کردم باارامش بیشتر حرف بزنم،نمیدونم چطور تا الان نفهمید که بزور جلو بغض بی صاحاب تو گلومو گرفتم.
هیونجین بدون توجه به حرفی که بهش زده بودم دستشو دراز کرد و آباژور روی پا تختی رو زد.
توی این دراز شدن دستش و خم شدنش روی قسمتی از بدنم برای دسترسی بهتر،بوی عطرش وارد ریه های خستم شد،بویی از هات چاکلت،با عطرش و گرمای بدنش حس میکردم دارم مست میشم،سعی کردم جلوی چشمامو که علاقه خاصی به بسته شدن داشت رو بگیرم.از روی تنم بلند شد
برای این که تغییری تو جو ایجاد کنم ترجیح دادم یکم هیونجینو از این نگرانی بهم بریزم و امیدوارم باهام همراهی کنه.
هیونجین:آی شاهزاده لی،قراره بریم جایی که شما دوست ندارید،طبقه سوم این قلعه که تک تک ما بخاطر نجات شما اومدیم داخل و دیگه راه بازگشتی نداریم
از لحنش خندم گرفته بود،از تیکه آخرش معلوم بود شاکیه که بخاطر ی نفر ی جا گیر بیوفته
فلیکس:خوب بلدی نقش بازی کنی،من چقدر خوابیدم و خودم خبر ندارم واقعا
کش و قوسی به بدن گرفته‌ام دادم تا از اون وضعیت خشک شده بیرون بیام.
هیونجین:خسته بودی طبیعیه انقدر خواب
هیونجین از تخت پاشد و دستشو سمتم دراز کرد
هیونجین:بیا بریم غذا بخوری
صرفا چون نمیخواستم بخورم زمین بخاطر سرگیجه دستشو گرفتم دستاش بزرگتر از دستای من بود و البته یکم فقط یکم مردونه تر،دستمو محکم تر توی دستاش گرفت،گرمای دستاش باعث می‌شد حس خوبی تو سلول سلول تنم برقصه و منو تا فرط خوشحالی ببره
از اتاق بیرون اومدیم کسی نبود با کنجکاوی همه جا رو دید زدم تا کسی رو ببینم
فلیکس:چرا کسی نیست....بچه ها کجان؟ساعت چنده؟
هیونجین:همه خوابن،ساعتم یک و نیمه قراره دو نیم بریم بالا تا چهار
با کنجکاوی بیشاری بهش نگاه کردم،همه خواب بودن و هیونجین معلوم بود نخوابیده بود،خب چرا؟
با سوالی که فلیکس ازم‌پرسید تو فکر فرو رفتم
باید بهش بگم که تمام مدت داشتم به این فکر میکردم که چرا فلیکس انقدر به رابطه چان و سونگمین واکنش نشون داد؟و غمشو پشت لبخندش قایم کرد و این غم باعث شد زیبایی اون لبخند گرفته بشه؟

___________

های جماعت:)
لطفا ووت بدین:)
بوس به کله های نازتون:)

°present but without a body °Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz