Pov Hyunjin
چرا باید این فکرو درموردم بکنه ؟ من واقعا انقد هول به نظر میام ؟ انگار باید بهش بگم که از مردا خوشم نمیاد.
با تمام تلاشم نگاهمو ازش گرفتم،سخت بود که نگاهمو از دونه های قهوش که بین برفای خونی چشماش که حاصل کم خوابی یا بد خوابیدن بود بگیرم و بخوام قیافم جدی تر از چیزی که هست نشون بدم،ولی الان مجبورم چون اگر این کارو نکنم سوتفاهمات بیشتری ایجاد میشد.هیونجین:من علاقه ایی به مردا ندارم لی فلیکس عزیز.
متقابل چشمشو ازم گرفت و دیگه حرفی نزد و حالت چهرش جدی تر از قبل شد،دیگه خبری از پوزخند روی لباش نبود و به ماگ قهوه تو دستش زل زد و با انگشت شستش شروع کرد بازی با لبه ماگ.
جو خفه کننده ایی بین همه پیچید،دعا میکنم یکی مثل جیسونگ یا چانگبین شروع به حرف زدن کنه و این جو از بین بره.
ماگ قهوه م رو بالا آوردم و آروم اروم ازش مزه کردم ،مزه قهوه کل وجودمو فرا گرفت و توی تک تک سلولام نفوذ کرد تنها صدایی که قابل شنیدن بود صدای نفس هایی بود که میکشیدیم و اکسیژن هایی بود که وارد ریه های خستمون میشد.
زیر چشمی به فلیکس نگاه کردم،به ساعت داخل اشپزخونه نگاه میکرد،انگار منتظر بود که یا کسی بیاد یا انگار قرار بود جایی بره و با کسی قرار داشت.
بلخره نفس عمیقی کشید و از سر میز بلند شد و ماگ تو دستشو توی سینک گذاشت و با حالت خسته ایی شروع کرد به شستن ماگ.
وقتی دستاشو خشک میکرد به سمت مایی که تو سکوت کامل فرو رفته بودیم برگشت.فلیکس:میخوام برم کتاب فروشی سر کوچه
کتاب فروشی سر کوچه،همونی که دیشب کلی چراغش خاموش و روشن میشدو صدای چراغش تا اواسط کوچه داشت استقبالم کرد و تا ساعت ده باز بود و حتی با داخل نرفتن و از بیرون میتونستن حس کنم چقدر داخل مغازی فضای گرم و راحتی هست.
چانگبین:برای چی میری؟
فلیکس:کتاب میخوام،خیلی وقته تمومشون کردم
جیسونگ که تا الان ساکت بود با شنیدن اسم کتابخونه سر کوچه انگار کلی ذوق کرده بود و میشد ذوق رو از سرخی گونههلش فهمید و حالا به حرف اومده بود.
جیسونگ:منم میام،باهم بریم باشه؟
فلیکس که هنوز سر پا بود،حوله ایی که باهاش دستاشو خشک میکرد رو روی کانتر گذاشت و نگاهشو از چانگبین گرفت و با بی حسی مطلق به جیسونگ پر ذوق و شور و اشتیاق نگاه کرد،حس میکردم قراره حرفی رو بزنه که نتها رو قلب بی نوای جیسونگ بلکه رو قلب همه ما تاثیر بزاره و هممونو ناراحت کنه.
فلیکس:جیسونگ تا کی میخوای اینطوری مثل بچه دنبال مینهو باشی؟اون علاقه ایی بهت نداره عزیز دلم.
درست حدس زده بودم،فلیکس با بی حسی حرفی رو زد که رو قلب همه داشت سنگینی میکرد و ذوق چشمای جیسونگ رو حالا داشت کور میکرد ولی باز جیسونگ سعی میکرد خودشو مشتاق دیدار مینهویی نشون بده که برای من ناشناخته بود.
جونگین به طرفداری از جیسونگ لب از هم باز کرد.
YOU ARE READING
°present but without a body °
Romanceهوانگ هیونجین،کسی که با زحمت زیادی تونسته رشته مورد علاقشو تو بهترین دانشگاه سئول قبول بشه،ولی تو روز ثبت نام خوابگاه خواب میمونه و مجبور میشه به یکی از قدیمی ترین خوابگاهها بره. جایی که از اولین قدمی که داخلش گذاشت متوجه عجیب بودن مکان و افرادش شد...