Part 20 (سایه)

57 20 31
                                    


هیونجین:آخ،گوشیمو یادم رفت،میشه چند لحظه صبر کنید؟الان میام

چان سری تکون داد و لبخند فیکی زدم و راهمو سمت ساختمون کج کردم.
دیگه جای شوخی نیست،تو این ساختمون خبری فراتر از ماوراست!
آروم در شیشه ایی که بخاطر افتادگیش سنگین شده بود رو هول دادم و رفتم داخل،راه رو هنوز تاریک بود،الان نمیتونستم گوشیمو دربیارم چون صد در صد نورش از شیشه عبور میکنه و چان و فلیکس می‌فهمن زر مفت رسما تحویلشون دادم.
امیدوارم اگر خونی ریخته شده توی سالن لگدمالش نکنم،بویی مثل بوی تعفن جسمی توی سالن پیچیده بود،مطمئنم وقتی داشتیم از سالن خارج می‌شدیم این بو تو سالن نپیچیده بود.
بیشتر بو کشیدم،انگار روز ها بود که جسمی گندیده توی این ساختمون رها شده تا به خودی‌خود تجزیه بشه.
بینیمو گرفتم تا بیشتر از این،این بو وارد بینیم نشه.
سمت پله ها رفتم،دست راستمو روی نرده گذاشتم و پامو روی اولین پله گذاشتم که با گذاشته شدن دستی روی شونم پریدم و به عقب برگشتم.

هیونجین:آقای چوی....؟

با این که راه رو تاریک بود ولی میتونستم بخاطر نوری که از بیرون به داخل اومده بود صورتشو تشخیص بدم،نور کمی بود که از پشت سرش تابیده بود و دید صورتش رو سخت تر کرده بود ولی وجود کلاهی روی سرش رو به چشم میکشید.چرا نتونستم صدای پاشو بشنوم،یعنی انقدر آروم راه میره؟ولی مطمئنم به لطف کاشی ها،موقع راه رفتن صدای پا تو سالن میپیچه.
نفسی بیرون دادم و لبخند شل و الکی زدم.

هیونجین:اتفاقی افتاده...؟چرا سالن تاریکه....

میتونم بفهمم لبخند دندون نمایی زده.حتی میتونم بفهمم چقدر اون دندونا زرد و کریه‌ان.

چوی:چرا برگشتی دوباره،هوانگ،مگه نرفتید بیرون چرا برگشتی؟

صداش دورگه شده بود،انگار ی صدای کلفت تر زیر صدای اصلیش بود.به راه پله اشاره کردم و سعی کردم آروم باشم.
حس میکردم فرد رو به روم چوی نیست،انگار بدل چوی بود،انگار فردی شبیه چوی بود،دارم اشتباه میکنم؟
اینجا چخبره؟
چه اتفاقی داره میوفته؟
نفس رو توی ریه هام جمع کردم تا پس نیوفتم.

هیونجین:گوشیم جامونده.میخوام برم برش دارم،مشکلی هست؟

تا چند ثانیه ساکت موند و بعد نفسی بیرون داد و سری تکون داد.

چوی:سریع باش

سمت راست برگشت و داخل یکی از اتاقای راهروی راست که ورود بقیه به جز خودش داخلش ممنوع بود رفت و دیگه اثری ازش ندیدم و انقدر تاریک بود که نفهمم داخل کدوم اتاق رفته باید علاوه بر طبقه سوم توی تک تک این اتاق‌ها هم سرک بکشم.
آب دهنمو قورت دادم و از پله ها رفتم بالا،وقتی به طبقه دوم رسیدم فهمیدم حالا چراغ های اینجا هم خاموش شده و اثری از نور نیست،و بخاطر نبود پنجره حالا این طبقه کاملا تو سیاهی فرو رفته بود.
وقتی از واحد بیرون اومدیم و میخپایتیم بریم پایین چراغ های این طبقه روشن بود،ولی حالا انگار کسی اومده و چراغ های اینجا رو‌هم خاموش کرده.
گوشیمو از جیب پشت شلوارم درآردم و نورشو روشن کردم تا حداقل زیر پامو ببینم.
نور رو توی طبقه چرخوندم و وقتی به سقف نگاه کردم متوجه نبود لامپ سر جاش شدم،پس فقط بحث خاموش شدن چراغ ها نیست،یکی کلا لامپ رو برداشته!
تو طبقه خودمو خبری دیگه از قطرات خون نبود ولی هنوز اون بوی تعفن پیچیده بود ولی نه بشدت سالن.
انگار اون بو با اون شدت فقط‌ مختص طبقه اول یا همون سالن بود.
مطمئنم قبل بیرون رفتن از ساختمون این بو تو ساختمون نبود که اگر بود صد در صد همه می‌فهمیدن‌.
چراغ واحد سونگمین و چان روشن بود می‌شد اینو از سوراخ ریز چشمی در فهمید.
که نشان دهنده این بود که برق ساختمون وصله و صرفا یکی داره باهامون بازی میکنه.
سمت در واحد خودمون برگشتم و از خاموش بودن چراغ ها مطمئن شدم.
خواستم سمت پله برگردم که حس کردم سایه ایی توی طبقه سوم دیدم.سایه ایی که ایستاده بود و بخاطر نور بیرون که از پنجره شیشه‌شکسته طبقه سوم به داخل میتابید، روی دیوار راه پله افتاده بود.کسی اون بالاست...؟داره به من نگاه میکنه؟مگه چوی پایین نبود؟
اگر چوی نیست پس کی اون بالاست.
نمیتونم حس کنجکاویمو کنترل کنم،باید برم بالا،تهش یا جن‌زده میشم یا با کسی درگیر میشم و بلاخره راز طبقه سوم فاش میشه البته با از دست دادن فردی!
البته شایدم فاش نشه،ولی الان این مهم‌نیست،مهم اینه که چی یا کی اون بالاست!
پامو روی اولین پله گذاشتم که صدای فلیکس تو طبقه خودمون پیچید.

فلیکس:هیونجین.‌‌...کجا میری....؟

سمت راه پله برگشتم و فلیکس رو دیدم و‌نور رو روی صورتش انداختم با چشم های نگران بهم زل زده بود و دوباره به طبقه سوم نگاه کردم،خبری از سایه نبود،پس اون چی بود طبقه بالا...؟توهم زدم؟ولی اون به وضوح سایه ی انسان بود.

فلیکس:هی هیونجین با توعم....

سمت فلیکسی برگشتم که حالا قیافه دلخور به خودش گرفته بود و نگاه نگران تر از قبل بود.
سری تکون دادم

هیونجین:چیزی نیست بریم

نگراتیش از بین رفت و‌حالا با چشمای سوالی نگاهم کرد و اخماشو توهم کشید.

فلیکس:میخواستی بری بالا؟؟دوباره؟میشه یبارم که شده دست از سر این طبقه برداری؟؟

سری به نشونه تایید تکون دادم ولی انگشتمو به نشونه ساکت باش روی لبم گذاشتم.

هیونجین:نه فلیکس بیا بریم
فلیکس که فهمیده بود نباید حرفی بزنه صرفا سری تکون داد و جلو تر از من راه افتاد و از پله ها پایین رفت.
به بهونه این که میخوام نور رو جلو پای فلیکس بندازم گوشیمو بیشتر به پایین نگهداشتم و البته این کار زیادی ضایع بود چون خود فلیکس نور داشت.
وقتی به طبقه پایین رسیدیم،زمین کاملا تمیز طی کشیده شده بود.
حتی جای پایی هم نبود،پس یعنی بعد از بالا اومدن فلیکس اینجا تمیز شد.
پس در این صورت ما قرار نیست لکه خونی ببینیم که داخل سالن اومده باشه.

__________

سلام سلاممممم
خواستم بگم هنوز مهر تموم نشده و من اندازه سگ دارم امتحان میدم،خود دوازدهم اندازه دوازدهم سال درس خوندن سخته!!!!

خب ببخشید کنه ولی خب نکته قابل توجه زیاد داره،بیاید تو کامنتا تحلیل کنیم ببینیم چی به چیه و کی به کیه...
عشقای من،سین‌ها با ووت ها نمیخونه،لطفا اون ستاره کوچولو رو نوازش بفرمایید که منم این ور انرژی بگیرم.
بوس به کله تک تکتون،منتظر کامنت ها و ووت هاتون هستم^^

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: 4 days ago ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

°present but without a body °Donde viven las historias. Descúbrelo ahora