part22(فَردی با موهای زرد)

229 39 185
                                    


بعد از آخرین حرف هیونجین،سونا با اخم‌ های در هم کشیده شده که حاصل مداد ابرو بود جاشو با هیونجین عوض کرد دلم‌میخواست دستمو دور بازوی هیونجین حلقه کنم و سرمو بزارم روی شونه هاش ولی حالا فقط گرمای تن هیونجین رو به جای گرمای تن سونا حس میکردم.
سونا به طور عجیبی تو کل شب ساکت بود و حتی زودتر از همه ما به بهانه دیر رسیدن به خونه و‌عصبی شدن پدرش جمع رو ترک کرد.
ماهم حدود یک ساعت بعد با جمع کردن چانگبین و سونگمینی که بیش از حد توانشون نوشیده بودن سمت خوابگاه راه افتادیم،سر کوچه خوابگاه بودیم که از رد نگاه هیونجین به کتاب‌فروشی مینی‌مینی رسیدم،ولی کتاب‌فروشی بسته بود پس به چی انقدر با دقت زل زده بود؟

فلیکس:چیزی شده هیونجین؟

نگاهشو از کتاب‌فروشی گرفت و به من داد.
رنگ نگاهش عوض شد،یا حداقل من توهم زدم که تو اون کوچه نیمه تاریک رنگ نگاه هیونجین از سردی و یخی به گرمی و درخشانی تبدیل شد و حالا به چشمام زل زد.

هیونجین:هیچی،فقط میخواستم وقتی برگشتیم برم کتاب‌فروشی ولی بسته‌است.

فقط برای خرید ی کتاب انقدر عجیب و ترسناک به اونجا زل زده بود؟
گفتم ترسناک،هیونجین وقتی عصبی یا دقت زیادی داره به واسطه موهای قرمزش ترسناک تر میشد.
ولی در هر صورت اون فردی بود که با لبخند زدنش منو یاد فلفل‌دلمه‌ایی قرمز می‌انداخت
بدون گفتن حرفی به راهمون ادامه دادیم و با هزار بدبختی بلخره وارد ساختمون شدیم.

Pov Hyunjin

گاها علاقه پیدا میکنم ی چوب بلند بکنم تو حلق چوی.
کل امشب فکر درگیر رفتار های چوی بود و بجز اون چیز دیگه ایی نفهمیدم،حتی حواسم به فلیکس هم‌نبود که بجز نوشیدنیش چیز دیگه ایی نخوره که فکر کنم بجز اون نوشیدنی،نوشیدنی دیگه ایی هم سفارش داد.
ولی این‌که بدونم آیا نوشیدنی الکلی سفارش داده یا نه رو به هیچ عنوان نفهمیدم!
سنگینی وزن چانگبین اصلا اجازه نمی‌داد که بخوام به محیط دورم توجه کنم برای همین وقتی وارد ساختمون شدیم فقط به هزاران زحمت به طبقه بالا رسوندم خودمو.
چان،سونگمین رو برد واحد خودشون و گفت بعد از خوابوندن سونگمین پیش ما برمیگرده.
فلیکس و جیسونگ وارد واحد خودمون شدن و جیسونگ با غرغر که شامل(جنبه نداری چرا میخوری؟اخه مگه مجبوری؟)چانگبین رو از من گرفت و سمت اتاقش برد.و این فرصتی شد تا من بتونم بند کفشم باز کنم و‌وارد خونه شم البته قبل ورود یکم منتظر جونگین موندم ولی انگار تلفنی حرف زدنش طولانی تر از چیزیه که من فکرشو میکردم پس در نتیجه تصمیم گرفتم که وارد خونه بشم.
وقتی وارد خونه شدم بوی بد ماهی گندیده خورد تو صورتم.با دستم بینیمو گرفتم و سمت فلیکس رفتم.

هیونجین:فلیکس تو چیزی حس نمیکنی؟پیففف این چه بوی گندیه؟جنازه انداختن اینجا؟

فلیکس با تقلید از من دماغشو گرفت و باسرعت وارد آشپزخونه شد و و با حالت انزجایی کیسه‌ایی که حاوی ماهی بود رو از سینک بالا آورد و دوتا بهش نگاهی انداختیم و بعد فلیکس با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن

°present but without a body °Where stories live. Discover now