8

58 10 19
                                    

+We're only dreaming, what's your problem, baby?
-Kill me if I end up like you

***

یه ساعتی میشد که بیدار شده بود.
مسواک زد،یکم شکلات خورد،چند صفحه کتاب خوند ولی دیگه حوصله ش کم کم داشت سر می رفت.

نیم نگاهی به لویی انداخت،به شکم خوابیده بود و دست راستش زیر بالش بود.

موهاش رو بوسید و آروم تکونش داد.
-لووو
واکنشی نشون نداد.
گونه ش رو بوسید و دوباره تکونش داد.
-پاشو صبحانه بخوریم
+بذااااار بخوابم
غلت زد و پشتش رو به هری کرد.
-خیل خب!
شروع کرد به شنا سوئدی رفتن روی تخت!
-۲۲-۲۳-۲۴-

لویی با چشم های بسته نشست.
+تو...<انگشت اشاره ش رو به پیشونی هری چسبوند> پیرم میکنی!
هری خندید.
-دهنت بو‌ میده برو مسواک بزن!

لویی دهنش رو گرفت و دوباره انگشت‌ وسطش رو بالا اورد!
.
.
.
بند کوله ش رو تو مشتش فشار داد.
-دلم برات تنگ میشه لو!

لویی بهش نگاه می کرد و با لبخند سر تکون می داد.
-تو...دلت تنگ نمیشه؟!
لویی سرش رو به دو طرف تکون داد.
+من فقط دلم برای مامانم تنگ میشه!

دوباره یه چیز کوچیکی داخل هری شکست ولی باز هم لبخند زد.

-اگه یه وقت دلت تنگ شد خبر بده!
+امیدوار نباش!

علیرغم دردی که کلمات لویی بهش میدادن هنوزم لبخند میزد.
-نبودم...هیچ وقت نبودم!

«چرا این آدم روزها انقدر متفاوت و سرده؟!»
«چرا بعد از اون شب کنار رودخونه دیگه هیچ وقت اونقدر باهام مهربون نیست؟!»

با یه بغل نه چندان صمیمی خداحافظی کردن.
هری بدون بیشتر هدر دادن وقت بدو بدو ازش دور شد.

«نمیتونست بگه تا ایستگاه میبرمت؟»
.
.
.

***یک ماه بعد***

تازه کلاس باله اش تموم شده بود و داخل بستنی فروشی نزدیک باشگاه نشسته بود.
آخرای شیرموزش رو هورت کشید و سیم هندزفریش رو دور انگشتش پیچید:

First you say you love me then you say you don't
I wake up in the mornin' and I'm all alone
Tell me that you're willing, then you say you won't
Can you make your mind up?
Please, I'm losin' my patience ...

سرش رو به ساک ورزشیش تکیه داد.
«اگه این روند ادامه دار شه اون پیام نده منم ندم همه چیز تموم میشه؟به همین راحتی تموم میشه؟!»
«این رابطه برای من ارزشمنده چجوری میتونه انقدر بی تفاوت باشه؟»
«چرا هیچ وقت راجب خودش حرف نمیزنه؟»
«چرا اگه به اون باشه هیچ وقت پا پیش نمیذاره؟»

𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬Where stories live. Discover now