17

94 8 18
                                    

نفس نفس می زد و تپش قلبش بیش از حد بالا رفته بود. وسط راه پله ها وایساده بود و به پله های باقی مونده نگاه می کرد،انگار سنگینی هری لحظه به لحظه داشت بیشتر می شد.

۷ تا پله و نصف یه راهرو تا بردن لویی باقی مونده بود.بازدمش رو فوت کرد و خواست روی پله ی بعدی قدم بذاره که فشار پای هری دورش کم شد.
هری پای راستش رو دور کمر لویی شل کرد و پایین تر برد،لب هاش رو پشت گوش لویی گذاشت و لاله ی گوشش رو با لب هاش لمس کرد،بدن لویی لرزید.

+هری؟-

پاش رو بازتر کرد و پاشنه ی بوتش رو به جلوی شلوار لویی فشار داد؛زیر گوشش آروم و کشیده زمزمه کرد.

-لو...

زانوهای لویی کمی لرزید؛بدنش خسته بود و تحریک شدن تو این وضعیت دیگه توانی براش نمیذاشت.
با فشار بعدی ای که پای هری به جلوی شلوارش وارد کرد،دست هاش زیر رون های هری شل تر شدن و هری که داشت سر می خورد از کمرش پایین پرید.

-من بردممممم!

لویی نفس نفس می زد و با عصبانیت بهش نگاه می کرد؛دستش رو به صورت عرق کرده اش کشید.

+جدی هری؟

هری خوشحال از برد،دست هاش رو تو هوا تکون می داد و می رقصید.

-جدی! بردن بها داره!

لویی اصلا آدم خشنی نبود ولی الان دلش می خواست سر هری رو بگیره و صورتش رو به نرده ی راه پله بکوبه.
.
.
.

هری وارد اتاق شد و لویی هم پشت سرش بود.

-به من ربطی نداره تا فردا حلقه رو میخری!
+بشین تا بیاد!
-تو باید بشینی مودبانه زانو بزنی و خواست-
+درحال حاضر تو باید بشینی و جق-
-یکم مطالعه کن بعضی حرکات ورزشی تحریک-
+من حرفی راجب دلیلش زدم؟!

زین از پشت لپتاپش گردن کشید.

~مبارکه

هری و لویی همزمان سمت زین برگشتن.

-شرط بندیه
+شرط بستیم

لویی با خشم و هری با رضایت به همدیگه نگاه می کردن.
زین چشم هاش رو چرخوند.

~خوبه
+با تقلب برد
-نه اتفاقی بود...به هرحال مهم بُرده!

کلافه گفت:
+نمی خوای بری حموم؟!

به جلوی شلوار هری اشاره کرد.

هری نگاهی به زین انداخت و سریع پشت کمد قایم شد.
-بوکس-
~میدونم میدونم حتما همینطوره!

𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ