نفس نفس می زد و تپش قلبش بیش از حد بالا رفته بود. وسط راه پله ها وایساده بود و به پله های باقی مونده نگاه می کرد،انگار سنگینی هری لحظه به لحظه داشت بیشتر می شد.
۷ تا پله و نصف یه راهرو تا بردن لویی باقی مونده بود.بازدمش رو فوت کرد و خواست روی پله ی بعدی قدم بذاره که فشار پای هری دورش کم شد.
هری پای راستش رو دور کمر لویی شل کرد و پایین تر برد،لب هاش رو پشت گوش لویی گذاشت و لاله ی گوشش رو با لب هاش لمس کرد،بدن لویی لرزید.+هری؟-
پاش رو بازتر کرد و پاشنه ی بوتش رو به جلوی شلوار لویی فشار داد؛زیر گوشش آروم و کشیده زمزمه کرد.
-لو...
زانوهای لویی کمی لرزید؛بدنش خسته بود و تحریک شدن تو این وضعیت دیگه توانی براش نمیذاشت.
با فشار بعدی ای که پای هری به جلوی شلوارش وارد کرد،دست هاش زیر رون های هری شل تر شدن و هری که داشت سر می خورد از کمرش پایین پرید.-من بردممممم!
لویی نفس نفس می زد و با عصبانیت بهش نگاه می کرد؛دستش رو به صورت عرق کرده اش کشید.
+جدی هری؟
هری خوشحال از برد،دست هاش رو تو هوا تکون می داد و می رقصید.
-جدی! بردن بها داره!
لویی اصلا آدم خشنی نبود ولی الان دلش می خواست سر هری رو بگیره و صورتش رو به نرده ی راه پله بکوبه.
.
.
.هری وارد اتاق شد و لویی هم پشت سرش بود.
-به من ربطی نداره تا فردا حلقه رو میخری!
+بشین تا بیاد!
-تو باید بشینی مودبانه زانو بزنی و خواست-
+درحال حاضر تو باید بشینی و جق-
-یکم مطالعه کن بعضی حرکات ورزشی تحریک-
+من حرفی راجب دلیلش زدم؟!زین از پشت لپتاپش گردن کشید.
~مبارکه
هری و لویی همزمان سمت زین برگشتن.
-شرط بندیه
+شرط بستیملویی با خشم و هری با رضایت به همدیگه نگاه می کردن.
زین چشم هاش رو چرخوند.~خوبه
+با تقلب برد
-نه اتفاقی بود...به هرحال مهم بُرده!کلافه گفت:
+نمی خوای بری حموم؟!به جلوی شلوار هری اشاره کرد.
هری نگاهی به زین انداخت و سریع پشت کمد قایم شد.
-بوکس-
~میدونم میدونم حتما همینطوره!
BẠN ĐANG ĐỌC
𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬
Fanfiction" +کجا؟ -میرم +کجا؟! به در اشاره کردم. -بیرون...از اتاقت و از زندگیت. +نمیخوای برای دوست موندنمون تلاش کنی؟ سرش پایین بود نمیدونستم داره به چی نگاه میکنه. «چشماتو نشونم بده،نشونم بده امیدی هست،قسم میخورم هزار بار دیگه هم تلاش کنم» سرش رو با...