+هری؟؟؟
~هری؟
صدای کوبیده شدن در باعث شد از خواب بپره.
چشم هاش رو به سختی باز کرد و سرش رو از روی بالش برداشت.
لب هاش رو لیس زد و نگاهی به بالش انداخت،طوسی بود و زیادی نرم.
«این بالش من نیست!»~هری خوبی؟!
دوباره صدای در زدن شنیده شد.سریع بالش رو گوشه ای پرت کرد،دستش رو تو موهاش برد و تکون داد و سمت در رفت.
-اومدم اومدممممم
به محض اینکه کلید رو چرخوند در باز شد و نور شدیدی که از هال تو صورتش می خورد باعث شد دستش رو جلوی چشم هاش بگیره.
~چیکار می کنی خوبی؟!!
زین دست هاش رو دو طرف بازوهای هری گذاشت و فشارشون داد.
چشم هاش که به نور عادت کردن نگاهی به زین انداخت،لویی هم پشت سرش وایساده بود و اخم کوچیکی داشت.-خوبم خوابم برد
روی گونه ی هری رد بالش مونده بود و موهای بهم ریخته و چشم های قرمزش نشون می داد که واقعا خواب بوده.
زین از آسودگی نفسی کشید و ازش فاصله گرفت.~فکر کردم یه چیزیت شده
هری خندید و دستش رو پشت گردنش کشید.
-خوبم خوبم
زین سرش رو تکون داد،دست هری رو فشار داد و بعد به طرف هال رفت.
خمیازه ی کوتاهی کشید و به لویی نگاه کرد.هیچ صدایی شنیده نمی شد،خونه بیش از حد آروم بود.
-مثل اینکه همه رفتن
لویی سرش رو تکون داد و دستش رو روی بازوی خودش بالا پایین برد.
+آره ساعت ۱۱ ئه
-شت!
+وقتایی که ناراحتی زیاد می خوابیلویی به رد قرمز روی صورتش نگاه کرد.
-کی گفته ناراحتم؟!
هری برای اثبات حرفش لبخندی زد و از اتاق کامل بیرون،
اومد.+چشمات؟
هری چند قدم دیگه هم برداشت و تو راهرو روبه روی لویی وایساد.
پوزخند کوچیکی زد.
-رمزهای نهان چشم ها را می خواند! فالم میگیری؟
+کنایه میزنی؟
-همینطوره!
+چیزی هست که اذیتت کرده باشه؟یه قدم به عقب برداشت،فاصله شون رو بیشتر کرد و دست هاش رو تو جیب عقب شلوارش برد.
YOU ARE READING
𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬
Fanfiction" +کجا؟ -میرم +کجا؟! به در اشاره کردم. -بیرون...از اتاقت و از زندگیت. +نمیخوای برای دوست موندنمون تلاش کنی؟ سرش پایین بود نمیدونستم داره به چی نگاه میکنه. «چشماتو نشونم بده،نشونم بده امیدی هست،قسم میخورم هزار بار دیگه هم تلاش کنم» سرش رو با...