19

83 7 20
                                    

+هری؟؟؟
~هری؟
صدای کوبیده شدن در باعث شد از خواب بپره.
چشم هاش رو به سختی باز کرد و سرش رو از روی بالش برداشت.
لب هاش رو لیس زد و نگاهی به بالش انداخت،طوسی بود و زیادی نرم.
«این بالش من نیست!»

~هری خوبی؟!
دوباره صدای در زدن شنیده شد.

سریع بالش رو گوشه ای پرت کرد،دستش رو تو موهاش برد و تکون داد و سمت در رفت.

-اومدم اومدممممم

به محض اینکه کلید رو چرخوند در باز شد و نور شدیدی که از هال تو صورتش می خورد باعث شد دستش رو جلوی چشم هاش بگیره.

~چیکار می کنی خوبی؟!!

زین دست هاش رو دو طرف بازوهای هری گذاشت و فشارشون داد.
چشم هاش که به نور عادت کردن نگاهی به زین انداخت،لویی هم پشت سرش وایساده بود و اخم کوچیکی داشت.

-خوبم خوابم برد

روی گونه ی هری رد بالش مونده بود و موهای بهم ریخته و چشم های قرمزش نشون می داد که واقعا خواب بوده.
زین از آسودگی نفسی کشید و ازش فاصله گرفت.

~فکر کردم یه چیزیت شده

هری خندید و دستش رو پشت گردنش کشید.

-خوبم خوبم

زین سرش رو تکون داد،دست هری رو فشار داد و بعد به طرف هال رفت.

خمیازه ی کوتاهی کشید و به لویی نگاه کرد.هیچ صدایی شنیده نمی شد،خونه بیش از حد آروم بود.

-مثل اینکه همه رفتن

لویی سرش رو تکون داد ‌و دستش رو روی بازوی خودش بالا پایین برد.

+آره ساعت ۱۱ ئه
-شت!
+وقتایی که ناراحتی زیاد می خوابی

لویی به رد قرمز روی صورتش نگاه کرد.

-کی گفته ناراحتم؟!

هری برای اثبات حرفش لبخندی زد و از اتاق کامل بیرون،
اومد.

+چشمات؟

هری چند قدم دیگه هم برداشت و تو راهرو روبه روی لویی وایساد.

پوزخند کوچیکی زد.
-رمزهای نهان چشم ها را می خواند! فالم میگیری؟
+کنایه میزنی؟
-همینطوره!
+چیزی هست که اذیتت کرده باشه؟

یه قدم به عقب برداشت،فاصله شون رو بیشتر کرد و دست هاش رو تو جیب عقب شلوارش برد.

𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬Where stories live. Discover now