25

103 5 4
                                    


You never left.I always heard you. Shadows in the streets, prickles on the back of my neck.Your voice, pushing me, picking me up when all the colors were black.You're the reason I'm still alive.

***

چند هفته بعد

از شدت هیجان مشت های گره کرده اش رو روی رون هاش فشار می داد.صدای تشویق جمعیت تو پس زمینه ی مغزش محو شد.تمام حواسش روی قفس بزرگ رو به روش متمرکز بود.نگاهش دوتا مردی رو که پی در پی مشت و لگد های همدیگه رو رد می دادن دنبال می کرد.

تا اینکه یکیشون از پا دراومد.صدای جیغ و داد داور بلند شد.در قفس باز شد.صدای جمیت که اسم جان رو داد می زدن بلندتر شد و یک بدن عضله ای بزرگ خون آلود روی دست دو نفر از قفس بیرون اومد.

هری با لبخند شاهد تمام ماجرا بود.حالا وقت خوشحالی کردن و جایزه گرفتن برنده بود.

=خیلی جذبش شدی

هری صورتش رو برگردوند.مرد میانسالی که لباس رسمی پوشیده بود و یک صندلی از هری فاصله داشت این رو گفت.

هری بهش لبخند زد.

-آره خودمم بوکس کار میکنم

مرد از بالا تا پایین بدن هری رو نگاه کرد.

=صورت زیبایی هم داری

-ممن-

مرد نیم خیز شد.کارتی رو روی پای هری گذاشت و در گوشش گفت:

=اینجا سروصدا زیاده،باهام تماس بگیر

هری کارت رو گرفت.خواست چیزی بپرسه که مرد لبخندی زد و از بین ردیف های شلوغ صندلی ها بیرون رفت.هری نیم نگاهی به قفس که داشت با دو مبارز جدید پر می شد انداخت و بعد کارت رو با دقت نگاه کرد.

کارت سیاه ماتی بود با یک شماره تلفن ثابت و عدد ۷ که کوچیک و با رنگ قرمز پایین سمت راست کارت نوشته شده بود.

هری اخم کرد دو طرف کارت رو نگاه کرد ولی هیچ چیز تبلیغاتی ای ندید.کارت رو تو جیبش گذاشت و به دیدن بقیه ی مسابقات ادامه داد.
.
.
.
بعد از اینکه هری با شماره تماس گرفت مرد خودش را سایمون کول معرفی کرد.راجب حرفه اش صحبت کرد و از هری خواست که حضورا همدیگه رو برای همکاری ملاقات کنن.اطلاعاتی که به هری داده بود اونقدر کم بود که کنجکاوش کنه و اونقدر زیاد بود که به وجدش بیاره.

ساعت ۶ بود که تو یه بار کوچک محلی رو به روی همدیگه نشسته بودن و سایمون از آینده ی روشنی که بدن و جذابیت هری می تونست براش به ارمغان بیاره می گفت.

𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬Where stories live. Discover now