+سلام زین
-سلام...لویی بلافاصله از هری دور شد و روی تخت نشست.
هری دماغش رو بالا کشید و گردنش رو به صندلی تکیه داد.~سلام-هری خوبی؟
زین در رو بست و سمت هری اومد.
-خوبم زینی
دستش رو روی پیشونی هری گذاشت.
هری به زور لبخندی زد؛خوب بود واقعا غیر از دست ها و قلبش درد دیگه ای نداشت!
لویی کاسه ی سوپ و یه قاشق اورد و دوباره سرجای قبلیش نشست.~میخوای بریم دکتری جایی؟
-نه بابا خوبم دیشب فقط یکم گلوم درد گرفته بودصاف نشسته بود و سعی می کرد قانع کننده حرف بزنه.
+بیا سوپ بخور
هری نیم نگاهی به دست هاش و بعد به لویی انداخت.
لویی دستپاچه شد.
+البته یکم سرد شده-زین متوجه شد یه چیزی مشکوکه و به نظرش درست تر اومد که تنهاشون بذاره.
~من میرم دوش بگیرم...لویی حواست بهش باشه
-بابا میگم خوبم
هری دست هاش رو تو بیشتر تو سینه اش جمع کرد و انگشت های کبودش رو زیر بغلش قایم کرد.زین شونه بالا انداخت و شامپوش رو برداشت.
~لویی-
+حواسم هست
.
.
.
-سرما نخوردم
+میدونم
-نمیخوام دستامو ببینه
+بیا بریم بیرون
-کجا؟
+یه جایی که بشه هوا خورد
-ناراحت میشه
+میگیم بیاد،دستاتو بکن تو جیبت
-باشه
هری از روی صندلی بلند شد و به طرف کمدش رفت.-روتو بکن اونور
لویی خندید و به سمت پنجره رفت.پشت به هری وایساد و پیشونیش رو به شیشه ی سرد تکیه داد.
اتفاقات اخیر و حرف های هری رو تو ذهنش مرور می کرد؛یعنی قرار بود به کجا برسن؟سرش رو از پنجره فاصله داد و دست هاش رو تو جیب های پشتی شلوارش فرو کرد.
انعکاس بدن هری رو تو شیشه می دید،انعکاس بدن کشیده ای که از این طرف اتاق به اون طرف می رفت و دستپاچه دنبال لباس می گشت.
نگاهش رو از شیشه نگرفت؛دلش می خواست خوب نگاهش کنه.
شاید هیچ وقت جرأتشو پیدا نمی کرد که ازش بخواد لباس هاش رو دربیاره و بذاره لویی تک تک انحناها،خال ها،ترک های زیر پوستش و جزئیاتی که هیچ کس دیگه ای قرار نبود ببینه رو ببینه و بهش فرصت بده که همشون رو خوب به خاطر بسپاره.بالاخره دنیا بی رحم بود و هری هم آدم رفتن!
ولی امروز...همین یه انعکاس نه چندان واضح هم براش کافی بود.
.
.
.
داخل ماشین لویی نشسته بود و به سمت مقصدی که لویی پیشنهادش رو داده بود می رفتن.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐍𝐞 𝐦𝐞 𝐪𝐮𝐢𝐭𝐭𝐞 𝐩𝐚𝐬
Fanfic" +کجا؟ -میرم +کجا؟! به در اشاره کردم. -بیرون...از اتاقت و از زندگیت. +نمیخوای برای دوست موندنمون تلاش کنی؟ سرش پایین بود نمیدونستم داره به چی نگاه میکنه. «چشماتو نشونم بده،نشونم بده امیدی هست،قسم میخورم هزار بار دیگه هم تلاش کنم» سرش رو با...