- قاتل یک زنه!
کارآگاه که از حرفهای بدون فکر و ابلهانهی افراد داخل اتاق کلافه بود، با بیحوصلگی صداش رو بالا برد و این جمله رو به گوش همهی افراد حاضر در اتاق رسوند.
پلیس مسنی که کنار جنازه ایستاده بود، خندید و با لحن پر از تمسخر به جنازه اشاره کرد.
- جنازه یک مرد بالغه که روی زمین کشیده شده و یک مجسمه چندین کیلویی به سرش اصابت کرده و جمجهاش متلاشی شده؛ بهنظرت یک زن به تنهایی میتونه، این کار رو بکنه؟
سونگمین نگاه خونسردش رو از مرد گرفت. درحالیکه دستهاش رو پشت سرش قفل کرده بود، به سمت ردی که خون از خودش بهجا گذاشته بود، رفت.
- بعلاوه، اثری که روی لباس و زمین هست، کاملا نشون میده که جسد خیلی سنگینتر از قاتل بوده و به سختی حمل شده.
با قدمهای شمرده و آروم به سمت میزی که سمت چپ سالن بود، رفت و به جاسیگاری اشاره کرد.
- خاکستر سیگار تو دو قسمت متفاوت ریخته شده؛ یعنی قبل از حادثه با هم وقت گذرونده بودن.
پلیس جوان، بادقت روی جاسیگاری خم شد و اون رو برانداز کرد.
- ولی روی سیگار هیچ اثری از رژ لب نیست...
سونگمین از حرف احمقانهی پسر پرحرف، اخمی روی صورتش نشست و دستش رو روی شونهاش گذاشت تا از میز فاصله بگیره و در همون حال ادامه داد.
- چون تازه از جایی مثل استخر اومده بودن.
لحظهای مکث کرد و قبل از اینکه کسی حرف مزخرف دیگهای بگه، ادامه داد.
- زیر شلوار مایو پوشیده. روی مبل هم هنوز بوی کمی از کلر داخل آب رو میده، پس به سرعت برگشتن خونه درحالیکه موهاشون هنوز نم داشته و البته کارت VIP یک استخر خصوصی معروف که توی جیب کتش بود.
مردی که تمام مدت با دستمالی جلوی دماغش رو گرفته بود و در سکوت به سونگمین نگاه میکرد، بالاخره شروع به حرف زدن کرد:
- اما هیچکدوم از اینها ثابت نمیکنه که قاتل یک زن بود، درسته؟
سونگمین نگاهش رو سمت مرد چرخوند. احتمالا تنها کسی که تو این اتاق و بین این احمقها بهش احترام میذاشت، همین افسر بود؛ برای همین باحوصله به حرفهاش گوش داد و سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد.
- باید کمی دقیقتر نگاه کنی. خود جنازه، بهخاطر ضربهی سنگینی که بهش وارد شده و خون زیادی که روش پاشیده، قابل شناسایی نیست اما دوباره به اطرافش دقت کنیم.
ناخودآگاه نگاه همه سمت جنازهای که به ترسناکترین شکل ممکن وسط سالن افتاده بود، چرخید.
- اگه به پاشیدن خون نگاه کنید، بهراحتی میتونید متوجه رد پای قاتل بشید.
هر هفت مرد، با شنیدن این حرف به سمت جنازه رفتن و بادقت شروع به بررسی کردن.
سونگمین با دیدن تلاشهای بیهودهاشون، پوزخندی زد و به سمتشون حرکت کرد. ایستاد و به جلوی پاش اشاره کرد.
- اینجا! خون پاشیده شده و تمام زمین رو پوشونده، به جز این قسمت که جای پای قاتل بود اما رد پا کوچیکتر از پای یک مرد بالغه و درنهایت بلند کردن مجسمه...
سرش رو بلند کرد و باز هم نگاهش با نگاه همون افسر برخورد کرد. بعد از مکث کوتاهی، نگاهش رو ازش گرفت و به میزی که مجسمه روش بود، اشاره کرد.
- مجسمهی بزرگ مریم مقدس، به سختی از روی میز بلند شده بود که همونطور که مرد احمق شمارهی سه گفت...
همزمان با گفتن این حرف، به همون پلیس مسنی که حالا صورتش از عصبانیت قرمز شده بود، نگاه کرد؛ صدای خندهی کوتاه کمیسر باعث شد، شدت عصبانیت مرد بیشتر بشه با اینحال سونگمین با همون چهرهی خونسرد و بیتفاوت ادامه داد.
- مجسمه برای قاتل سنگین بود، برای همین باعث ایجاد خراشهای زیادی روی میز شده اما چیزی که باعث میشه به این فکر کنم که قاتل یک زن بود؛ بهخاطر نوع خطوط روی میزه. اگر قاتل یک مرد با قد متوسط باشه، همونطور که اون مرد همسایه توصیف کرد؛ مجسمه رو باید روی میز میکشید و بعد از رسیدن به لبهی میز، بلندش میکرد...
- اما مجسمه تا پایین میز کشیده شده.
با حرف کمیسر بنگ، نگاه مطمئنش رو سمتش چرخوند و سرش رو تکون داد.
- درسته و مجسمه تقریباً به سمت جلو پرت شده، نه اینکه مستقیم به سرش خورده باشه. کتف راست و ستون فقراتش هم آسیبهای جدیای دیده. به این خاطر که علاوه بر وزن زیادش، قد مرد هم ازش بلندتر بود...
- اگه اینطور که میگی باشه، پس چرا مرد هیچ دفاعی نکرده؟
کمیسر انگار که کاملا قانع شده بود؛ نمیدونست به خاطر لحن مطمئنش بود یا اون حسی که این پسر خونسرد همه چیز رو میدونه. با اینحال به سمت بقیه چرخید.
- اول سیگارهارو بفرستید برای تست، بعد هم برید استخر.
برای گرفتن تایید، دوباره به سونگمین نگاه کرد که با لبخند محوی، سرش رو تکون داد. با صدای نسبتا آرومی روبه کمیسر حرف زد:
کمیسر نفس عمیقی کشید که بوی بد جنازه، به سرفه انداختش. با دست به زیر دستهاش اشاره کرد و خودش زودتر بیرون رفت.
سونگمین چشمهاش رو بسته بود و زانوهاش رو زیر انگشتهاش میفشرد. این کار برای سر و سامان دادن به تمام افکار در حال چرخشش بود. همهی اونها رو بر اساس میزان فایدهاشون، در لیستهای منظمی میچید.
اگر قرار بود ذهن هرکس یک شکلی به خودش بگیره؛ احتمالا ذهن سونگمین، مثل دفتر اداری یک مدیر در بخش بایگانی میشد. اطرافش پر از اطلاعاتی بود که با نظم خاصی چیده شده و قابل دسترسی هستن.
با صدای قدمهایی که نزدیکش میشد، چشمهاش رو باز کرد و سرش رو بلند کرد.
- درست میگفتی! اثر الکل تو خونش پیدا شده. گزارش DNA روی سیگار هم به زودی آماده میشه. احتمال دادن که جنازه دور و بر ساعت ساعت ۱۱ نیمه شب به قتل رسیده...
- ۱۲:۳۷ دقیقه!
چان متعجب از قطع شدن جملهاش، با چشمهای نسبتا درشت بهش نگاه کرد.
- قتل دقیقا در ساعت ۱۲:۳۷ دقیقه رخ داد.
- جوری با اطمینان میگی که انگار اونجا بودی.
سونگمین به این فکر کرد که احتمالا دربارهی کمیسر اشتباه میکرد و اون هم فقط یک احمق مثل بقیه بود، با اینحال گفت:
- ساعتش که در اثر ضربه شکسته بود، روی اون زمان متوقف شده بود.
چان با شنیدن توضیحات مرد ریزبین روبهروش، نفس عمیقی کشید و حرفش رو اصلاح کرد.
مکث کوتاهی کرد و بعد کمی فکر ادامه داد.
- و برای کمکت تو حل پرونده ممنون.
سونگمین از جا بلند شد و نزدیکش ایستاد و با صدای آروم و شمردهای حرف زد:
- میدونی که همیشه برای رسیدگی به این پروندهها آمادهام.
مرد بلندتر آب دهنش رو پر سروصدا قورت داد و بعد از عذر خواهی کوتاهی، به سرعت ازش دور شد.
حدود یک ربع بعد درحالی که با دستمال کاغذی دستهاش رو تمیز میکرد، از دستشویی بیرون اومد. با دیدن مرد مو مشکی که به دیوار روبهروش تکیه داده، جا خورد.
- ببینم تو منحرفی؟
- چرا باید برای حل شدن یک پرونده قتل خشن، بالا بزنی؟
- منظورت چی-
با هیس آروم سونگمین، مرد جوانتر حرفش رو خورد و صداش رو پایین آورد.
- نه تو داری اشتباه میکنی.
مرد ریزنقش یکی از ابروهاش رو بالا داد و تکیهاش رو از دیوار گرفت؛ با قدمهای آروم به سمتش حرکت کرد.
- با اینکه خیلی وسواس به خرج دادی اما اثراتش هنوز کنار زیپ شلوار و آستین لباست هست.
چان به سرعت دستمال رو روی آستین و زیپش کشید. سونگمین با دیدن گوشهای سرخ شدهاش، چشمهاش باریک شد و به این فکر کرد که هیچ چیز لذتبخشتر از اذیت کردنش نیست.
- آه داشتم شوخی میکردم...
با دیدن نگاه حرصی مرد کلافه، هر دو دستش رو بالا داد.
با لبخند کجی، روی پاشنه پا چرخید و ازش دور شد که با صدای چان مکث کرد.
- به پرونده ربطی نداره...
به چهرهی زیبای مرد که حالا بهش خیره بود، نگاه کرد و نفس عمیقی کشید و پشت سرش رو خاروند.
- تو خیلی نزدیک بودی و بوی خوبی میدادی.
دوباره ابروی سونگمین بالا رفت و هوم بلندی کشید. کامل سمتش چرخید و دستشهاش رو پشتش قفل کرد.
- اوه پس واقعا یک منحرفی!
به سمت روشویی هلش داد، هر دو دستش رو روش گذاشت و سونگمین رو کاملا بین خودش و روشویی قفل کرد. نگاهش روی تکتک اجزای صورتش چرخید و درنهایت روی لبهاش مکث کرد.
- تو خیلی وسوسهانگیز به نظر میرسیدی، به سختی تمام روز تونستم تحملش کنم.
- اگه قرار باشه آخر مسیرمون به تخت خوابت منتهی بشه، مشکلی با منحرف بودن ندارم.
سونگمین نگاهش رو دزدید چون دلش نمیخواست که چان متوجه بشه خودش هم تا چه مشتاق این اتفاقه.
- کمیسر بنگ، اینکه داخل دستشویی ادارهی پلیس چنین حرفهایی به زبون بیاری، مشکلی نداره؟
چان لبخندی زد و لبهای پرش رو روی گردن کشیدهاش گذاشت و در همون حال لب زد.
پوست داغ پسر رو بین دندونهاش گرفت و به آرومی بینشون فشرد. سونگمین میدونست اگه کمی بیشتر اونجا بمونه، همه چیز از کنترلش خارج میشه پس دستش رو روی شونهی پهن مرد گذاشت و سعی کرد از فاصلهای بینشون ایجاد بکنه.
- ازم انتظار نداری که اینجا برات پاهامو باز کنم؟ کارت رو زودتر تموم کن، پایین منتظرتم.
جملهی آخر، لبخند رو روی لبهای چان نشوند و بلافاصله ازش فاصله گرفت.
- ده دقیقهی دیگه بهت ملحق میشم.
سونگمین به سختی لبخندش رو کنترل و به سمت در حرکت کرد اما با صدای چان متوقف شد.
- راستی از کجا فهمیدی که مقتول مست بود؟
کمی مکث کرد و با انتخاب کلمات مناسب، بدون اینکه کامل به سمتش بچرخه جوابش رو داد.
- با نگاه دقیقی به خونه و ماشین متوجه میشدی مقتول وسواس شدیدی داشت، پس ممکن نبود اونقدر شلخته کفشها و لباسهاش رو یک گوشه بندازه. جای گلدونها باتوجه به رد محو آب زیرشون، نشون میداد که همیشه کجاست اما جوری افتاده بودن که انگار برای نگه داشتن تعادلش، باهاشون برخورد کرده بود.
- و اینکه از کجا مطمئنم پسره بهشون خورده بود. فقط با یک توجه کوچیک به جایی که سوییچ و کفشها افتاده بودن، میشد فهمید که مقتول اون سمت ایستاده بود و درنهایت خاکستر سیگار که خیلی نامرتب همه جای میز ریخته بود.
- پس باز هم سیگار، ها؟ انگار از همون اول جواب همهی سوالهامون تو اون سیگارها بود.
همزمان با خندهی حرصی چان از دستشویی بیرون رفت و در حالی که سوییچ رو تو مشتش میفشرد، به این فکر کرد که دقیقا چقدر باید تو اون ماشین منتظر بمونه تا کمیسر بیاد.
قطعا هیچوقت به این به ذهنش نمیرسید که یکروز در حدی شیفتهی یک نفر بشه که مجبور باشه برای بهتر دیدن اطراف چندین بار همه چیز رو بررسی کنه. این چیزی نبود که سونگمین در تمام زندگیش تجربه کرده باشه.
کمیسر بنگ بیش از چیزی که میخواست و میتونست تحملش کنه، تو زندگیش تغییر ایجاد کرده بود و مشکل دقیقا از جایی شروع میشد که اون نمیتونست، در برابر تمام اون تغییرات یهویی مقاومت کنه.
- بهتره زودتر بیای کمیسر، چون تو هم بیشتر از حد تحمل من جذاب شده بودی!