در حالی که پک عمیقی به سیگارش میزد، با استرس هرازچندگاهی نگاهی به پشت سرش میانداخت تا کسی سر نرسه.
- اوه ببین چی شده؟! پسر محبوب مدرسه سیگار میکشه!
با شنیدن صدای بم آشنایی از ترس تکونی خورد و به سمتش چرخید. بدترین آدمی که ممکن بود اون رو ببینه، حالا روی دیوار مدرسه نشسته بود و با لبخند مسخرهای بهش نگاه میکرد. سیگار رو پشت سرش انداخت و با پاشنهی پا خاموشش کرد که همزمان با بلند شدن صدای خندهاش، چانگبین با پرش نسبتا بلندی چند قدمیش فرود اومد و سرش رو نزدیک صورتش برد.
- میدونی؟ بوی سیگار مدت زیادی روی بدن میمونه.
آب دهنش رو با صدا قورت داد و سعی کرد استرسش رو مخفی کنه.
- فکر میکنی لوت میدم؟
درحالی که سرش رو به سمتی کج کرده بود، با لحن پرتمسخری گفت و دست به سینه کمی از هیونجین فاصله گرفت، ادامه داد:
با خندهی بلند چانگبین، اخمی روی صورتش نشست و به خودش لعنت فرستاد که چرا این ریسک رو کرد و توی مدرسه سیگار کشید. با اینحال با تمام اعتماد به نفسی که در خودش میدید، جوابش رو داد.
- فکر میکنی کسی حرفت رو باور میکنه؟
چانگبین با چشمهای باریک شده، به چهرهی حق به جانب پسر نگاه کرد و با همون لبخند شونهای بالا انداخت.
- البته که نه. تو بهترین دانشآموز این مدرسهای و من؟!
هیونجین سری به نشونهی تایید تکون داد. واقعا لازم نبود ادامهی جمله رو با "دردسرسازترین و بدترین" بودنش کامل کنه. کوله پشتیش رو از روی زمین برداشت و روی شونهاش مرتب کرد.
- هی بهتره بهش عطرت رو نزنی.
با ابروهای بالا رفته به سمتش چرخید اما قبل از اینکه چیزی بگه، چانگبین ادامه داد.
- بوها قاطی میشن و فقط بدترش میکنه، به جاش یک چیز سبکتر بزن.
اسپری کوچیکی رو از جیب کنار کولهاش در آورد و به سمتش پرت کرد. هیونجین ناخودآگاه دستش رو دراز کرد و اسپری رو توی هوا گرفت. با دیدن بوی عطر ابروهاش بالا رفت؛ عطر لیمویی چیزی نبود که چانگبین معمولا استفاده میکرد، حداقل هیونجین این رو متوجه نشده بود.
- خب، با این اطلاعات احمقانه باید چیکار کنم؟
چانگبین آروم خندید، اینبار خندهاش متفاوتتر بود. جوری که هیونجین حس کرد چیزی داخل سینهاش به طور غیرعادی شروع به حرکت کرد.
جملهاش رو با چشمکی تموم کرد. هیونجین هول شده و عصبی نگاهش رو ازش گرفت. بیحواس در اسپری رو باز کرد و تا جایی که به سرفه بیفته، به خودش زد. چانگبین دوباره سمتش حرکت کرد، مچ دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید. گرمایی که تمام وجود هیونجین رو گرفت، باعث شد بالاخره به چشمهاش نگاه کنه.
- اون عطر گرونتر از چیزیه که بخوای باهاش دوش بگیری، میدونستی؟
بیحواس دستش رو باز کرد و چانگبین قبل از برخورد اسپری به زمین، گرفتش. رد محو لیمو رو روی گردن چانگبین میتونست حس کنه. شاید هم به این خاطر بود که از عطرش استفاده کرده بود اما قطعا روی گردن پسر بوی متفاوتی داشت. با پیشروی افکارش به سمتی که نمیخواست، اخمی کرد و در حالی که سعی داشت دستش رو از بین انگشتهای پسر بیرون بکشه، غرولندکنان جوابش رو داد.
- ببینم دیوونهای؟
چانگبین خندید و دوباره سرش رو چند سانتی صورت هیونجین نگه داشت. این پسر نمیتونست بدون اینکه توی صورت بقیه بیاد، حرف بزنه؟
- واقعا میخوای جواب این سوال رو بدونی؟
درحالی دستش رو با حرص جدا میکرد، عصبی گفت که باعث بلندتر شدن خندهی پسر روبهروش شد.
نفسش رو پرصدا بیرون داد، کوله رو روی شونهاش صاف کرد و ازش دور شد. دقیق نمیدونست از کی، ولی بودن در کنار پسر شر و بد مدرسه براش خیلی سخت شده بود. با کوچیکترین مکالمهشون تمام شب رو درگیرش میشد و حتی تازگی زمان درس خوندنش هم نمیتونست از فکر صدای بم و نگاه گیراش بیرون بیاد.
هیچوقت به اندازهی زمانی که توسط چانگبین، با این اسم خطاب قرار میگرفت، از این لقب متنفر نمیشد. گاهی دلش میخواست با صدای بلند بهش یادآور بشه که اسمش "رییس شورا" نیست. بیحرف به سمتش چرخید و با چهرهای که تمام تلاشش رو میکرد تا هیچکدوم از اون احساسات لعنتی و درهمش رو نشون نده، بهش خیره موند.
چانگبین کلافه درحالی که این پا و اون پا میکرد، دستش رو پشت گردنش برد. مکث طولانیش باعث عصبی شدن هیونجین شد.
- چرا حرف نمیزنی؟
چانگبین باز هم نگاهی بهش انداخت و درنهایت با یک لبخند مسخره جوابش رو داد:
- چون کلمات رو فراموش کردم، نیاز به چندتا فرهنگ لغت جدید دارم.
چند ثانیه بیحرف به چهرهی مضحک پسر خیره موند و با اخمی عمیقتر دوباره چرخید تا بره. احمق بود که فکر میکرد این پسر ممکنه کاری به جز مسخره بازی داشته باشه. دلش میخواست تمام فحشهایی که در تمام طول زندگیش یاد گرفته بود رو الان حوالهی پسر کنه اما یک قلب زیادی حرف گوش نکن داشت که حتی در برابر این رفتارهاش هم بیتابی میکرد.
چانگبین پوفی کشید و درحالی که زیرلب به خودش فحش میداد، با چند قدم بلند خودش رو به هیونجین رسوند، بازوش رو گرفت و به سمت خودش کشید. بار دیگه با دیدن چهرهاش لب گزید.
- متاسفم، من وقتی عصبی میشم بیشتر از همیشه شوخیهای احمقانه میکنم.
سکوت هیونجین رو که دید آهی کشید و دستش رو رها کرد. باز هم طبق عادت دستش رو پشت گردنش برد و به پایین موهاش چنگی زد.
- خب راستش، من بیشتر از اون چیزی که برنامهاش رو داشتم ازت خوشم اومده.
چهرهی بیحال هیونجین هیچ حسی رو بهش منتقل نمیکرد؛ پس کلافه فقط ادامه داد به گفتن تمام چیزهایی که به ذهنش میرسید.
- من نمیخواستم این رو الان ازت بپرسم اما زندگی کوتاهه، میدونی دیگه؟ نمیخواستم برای چنین چیزی حسرت بخورم پس... باهام قرار میذاری؟
بهخاطر تند حرف زدن نفس عمیقی کشید و بالاخره با اندک جسارتی که توش مونده بود، سرش رو بلند کرد. پسر ترسویی نبود. توی دعوا کردن، هیچکس حریفش نمیشد اما در برابر این پسر اتو کشیده و باهوش، زیادی بیدست و پا و عصبی میشد.
لبخند کجی که روی لبهای هیونجین نشست برای بار هزارم در اون چند دقیقه، ترس به دل چانگبین نشوند.
- اگه... به من احساسی داری، خوشحال میشم که برای خودت نگهش داری.
چانگبین بیحرکت به پسری که ازش دور شد، نگاه کرد. درسته، با خودش چه فکری کرده بود؟ انتظار داشت الان پیشنهادش قبول بشه؟ بین اون دو نفر حداقل یک دنیا تفاوت بود.
هیونجین به سمتش چرخید و با لبخندی که به سختی سعی داشت کنترلش کنه، به چهرهی بامزهی چانگبین نگاه کرد. حتی توی خوابش هم نمیدید که چنین حرفی از زبونش بشنوه. اون خوشحال بود؟ قطعا و به همون اندازه هم عصبی و خجالت زده...
- البته تا زمانی که روش فکر کنم و جوابت رو بدم.
بیشتر از این دلش نمیاومد اون نگاه ناراحت رو ببینه ولی قطعا نمیخواست به این زودی هم پیشنهادش رو قبول کنه.
چانگبین با شنیدن جملهی آخر پسر با گیجی سرش رو بلند کرد. کمی زمان برد تا حرفش رو درک کنه و با لبخندی گوشهی لبش رو گزید. اون قطعا شانسی داشت یا میتونست بسازه اما به هر حال رد نشده بود و این خودش خبر خوبی بود.
- هی آدامس هم دارم... برای بوی دهنت.
- دقیقا چهقدر سیگار میکشی که تا این حد مجهزی؟
با خندهی سرخوشی از جواب طفره رفت و تنها خودش رو بهش رسوند تا کمی هم که شده، همقدم با پسر موردعلاقهاش حرکت کنه.