🖤PT=18🤍

1.4K 197 51
                                    


.(تنهایی از جاستین)

(تنهایی از جاستین)

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.



















یونگی تند تند به جونگکوک زنگ میزد و گوشی فقط یک کلمه تکرار میکرد که اونم رو مخش رجه میرفت.

÷اههه....لعنت بهت جئون..من الان با خانواده امگات چی کار کنمممم؟

با حلقه شدن دست هایی از پشت دور کمرش و پیچیدن رایحه خوب امگاش زیر بینیش اهی از سر آسودگی کشید و چرخید.

×مگه قراره با خاندان کیم کاری کنی؟اونا عمارت برادرمم یونگی،سخت نگیر.

÷من خستم جیمینم...خستم از اینکه با اون خانواده سر و کله بزنم...جونگکوک برادرمه و من خوب میتونم بفهمم چه فشاری روشه که اون خانواده با امگاش خانوادن و اون نمی تونه اونو از اون خانواده نحس دور کنه...جانگ ووک...اون...اون..

جیمین لبای مرد رو بوسید .

×ششش نیاز نیست خودتپ اذیت کنی...میدونم...اروم باش مرد من.

یونگی قطره اشکی از چشمم پایین ریخت که جیمین محکم سرش اونو بغل گرفت و به سینه خودش چسبوند.

×متاسفم برای اون موقع...موقعی که تنها بودی.

.
.
.
.
.
.

با از خواب بیدار شدنش و باز کردن چشم هاش،روی کاناپه رو به روی شومینه و نکته ی اصلی،تنها بودنش بود.

سریغ صاف شد و نشست که با پیچیدن درد زیادی توی بدنش اخی بلند کشید.

مبل کنارش سرد بود و خبر از نبود طولانی مدت مردش بود.

+جو.. جونگکوک ؟

تهیونگ صدا زد ولی خونه همچنان ساکت بود.

صدای پا یا حتی نفس مرد هم نمی شنید .

رایحه مرد گم شده بود.

انگار خیلی وقت بود که از خونه بیرون بود.

موبایلش رو چنگ زد و با استرس سمت مخاطبینش رفت و با فشردن اسم jongi اونو کنار گوشش نگه داشت.

تلفن بوق میخورد تا زمانی که برداشته شد.

+جو...جونگکوک؟خ..خیلی ترسیدم..چرا نبودی؟

اصیل زاده/noble born./KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora