20.هیولا

118 26 22
                                    

+بکهیون تو اینجایی؟!

با ورود چانیول به اتاق، روبی سریع از بکهیون فاصله گرفت و گوشه ی تخت وایساد.

ولی بکهیون با لبخند نگاهشو بین روبی و چانیول چرخوند و خیلی عادی گفت:

_آره...داشتیم با هم دیگه حرف می زدیم.

روبی می دونست چانیول اونو تو حالت بدی که جلوی بکهیون وایساده بود دیده، به خاطر همین با خجالت سرشو پایین انداخت و سریع از کنار چانیول رد شد:

+من میرم کمک مامان!

چانیول با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد و بعد از خروج روبی درو بست.

بکهیون روی تخت تک نفره ی توی اتاق لم داد و منتظر شد چانیول هم کنارش بشینه.ولی چانیول سمت میز مطالعه رفت و وسایلی که روی میز بود رو نگاه کرد.

+روبی؟! چه زود با همه صمیمی میشی آقای دکتر!

قاب عکسی که تصویر خودش روش بود رو بالا گرفت و نگاهش کرد.

+اینجا اتاق منه! یعنی بود...

_میدونم!

چانیول با نیشخند برگشت و نگاهش کرد:

+پس خیلی باهم حرف زدید! خداروشکر که زود اومدم و پیدات کردم!

بکهیون تکخندی زد و از روی تخت بلند شد و کنارش وایساد. چانیول واقعا مثل یه پسر بچه ی حسود و لجباز می موند. البته حق داشت....فکر نمی کرد روبی بخواد توی چند دقیقه انقدر بهش نزدیک بشه.

قاب عکسو از دستش گرفت و دوباره بهش نگاه کرد:

+من فقط از لباسش خوشم اومد ولی اون ظاهرا جور دیگه ای برداشت کرد!

چانیول می‌دونست...چون چند دقیقه قبل از باز کردن در جلوش وایساده بود و از سوراخ کوچیکی که پایین قفلش بود به بکهیون نگاه می کرد و توی نگاهش هیچی جز کنجکاوی برای ظاهر و مدل لباس  روبی نبود.

+چقدر شیرین افتادی توی این عکس! دوست دارم لپاشو بکشم و گازش بگیرم!

چانیول به میز تکیه داد و بهش نگاه کرد.

_یعنی الان شیرین نیستم؟

بکهیون بلافاصله عکس رو روی میز گذاشت و به چانیول نزدیک شد. دستاشو بالا اوورد و دور گردنش حلقه کرد و بعد به ارومی گونه های پر و نرمشو کشید.

+الان کمی بیش از حد برام شیرینی!

با تردید صورتشو جلو برد و لپشو آروم گاز گرفت.
چانیول نگاهی به در بسته ی اتاق کرد. دری که هیچ کلیدی روش نبود تا بخواد قفلش کنه و ممکن بود هر کسی بازش کنه و تو اون حالت ببینتشون که بکهیون کاملا بهش چسبیده بود و در حال بوسیدن و مکیدن صورتش بود.
ولی..
توجهی نکرد...
مهم نبود که...بود؟

OROBANCHEМесто, где живут истории. Откройте их для себя