پرونده ی پزشکی ای که رو به روش بود رو ورق می زد تا اطلاعات بیشتری در مورد پسر رو به روش داشته باشه.پرونده های پزشکی بیمار ها اکثرا به دست خود دکتر مارشال نوشته میشدن.اطلاعات زندگیشون، دلیل بستری، تشخیص قطعی یا حدس نزدیک به بیماری اون فرد و خیلی توضیحات ریز و درشت دیگه.
سرشو بلند کرد و دید پسر برای چند لحظس با لبخند نگاهش می کنه و منتظره.
+ببخشید معطلت کردم هنری! دوست داشتم بیشتر در موردت بدونم.
هنری پسر بیست و سه ساله ای بود که نزدیک سه ماه توی تیمارستان مارشال بستری بود. موهای بور و چشمای روشنی داشت و زیباییش خیلی مورد توجه بکهیون و بقیهی آدمای بخش قرار گرفته بود؛ پس تصمیم گرفت بخشی از روزشو به هنری اختصاص بده.
+خب...هنری، گفتی که بیست و سه سالته و نزدیک سه ماه میشه که اینجا هستی درسته؟
_بله دکتر بیون! با امروز میشه هفتاد و هشت روز!
بکهیون لبخندی زد و با سر تاییدش کرد. عقیده داشت بیمار هایی که تعداد روزاشون رو میشمرن خیلی آدم های با انگیزه و سالم تری نسبت به بقیه هستن و احتمال مرخص شدنشون خیلی زیاد تره.
+خب، میتونی بگی حالت چطوره؟در مورد حملاتت بگو و اگر میشه برام مقایسش کن، یعنی حملات قبل از بستری شدنت و بعد از بستری!
هنری مکثی کرد و بکهیون بهش اجازه داد تا هر وقت که میخواد فکر کنه.
جایی که نشسته بودن تنها چند قدم با تخت چانیول فاصله داشت و بکهیون به خوبی میتونست ببینتش.
چانیول مثل همیشه سرش توی دفتر و کتابش بود و سیب سرخ رنگی رو با لذت گاز می زد. لحظه بعد روزنامه ای رو از کنارش برداشت و شروع به مطالعه کرد. بکهیون واقعا براش سوال بود روزنامه رو از کجا اوورده؟ بیمار ها اجازه ی خوندن روزنامه رو نداشتن.
چانیول یه دزد شیطون و معصوم بود که یه پشتوانه ی بزرگی به اسم بیون بکهیون داشت.
_قبل از بستری شدن خیلی بیشتر بود! ولی توی دو سه ماه گذشته شاید سه چهار بار!
بکهیون چشماشو روی هنری برگردوند.
+خب؟ شدتش؟ کم تر یا بیشتر؟
هنری بیماری بود که به وسیله ی پدرش توی تیمارستان بستری شده بود چون از نظر خودش دیگه نمی تونست حال بد هنری رو تحمل کنه و میخواد که زودتر خوب بشه. ولی بکهیون وقتی با پدرش توی اتاق دکتر مارشال ملاقات کرد و همسر دومش رو دید فهمید که واقعا اینطور بنظر نمیرسه و بستری کردن هنریه بیست و سه ساله تنها یه روش از سر باز کردنه.
هنری مبتلا به" اختلال وحشت زدگی یا همون حملات پانیک" بود. که از نظر بکهیون یکی از بدترین اختلال هاست چون علاوه بر روح و روان جسم رو به شدت تحت تاثیر قرار میده.
VOCÊ ESTÁ LENDO
OROBANCHE
Fanfic[OROBANCHE] [اوروبانچ][درحال آپ] ۱۹۲۰،لندن انگلستان؛ هویت قاتل فاحشه تا ابد مثل یک راز توی تاریخ باقی میمونه. هیچکس متوجه نشد اون نوشته ها متعلق به کیه یا دلیل کشتن زن های فاحشه چی بود؟ کابوس مردم لندن پایانی داشت یا نه؟ 𖥔 ִ ་ ָ࣪ 𓂃 𓂃 ۪ بیون بک...