به محض باز کردن در تیمارستان با صفی از دکترا و پرستارا مواجه شد که ردیف کنار هم وایساده بودن.صدای فریاد سرزنش آمیز دکتر مارشال لرزی به تمام تنش انداخت. این صحنه رو درست قبل از اومدن توی ذهنش تصور کرده بود و براش جواب هم آماده کرده بود،ولی الان که داشت تصورش رو زندگی می کرد می تونست اعتراف کنه واقعیت خیلی ترسناک تره.
می ترسید ازینکه نتونه به نبود چانیول و ابراز نگرانی برای یکی از بیمار های فراری تظاهر کنه. چون هنوزم ذهنش توی یک ساعت پیش و بغل چانیول جا مونده بود. اون صحنه خیلی براش واقعی تر از تیمارستان بود.حس می کرد هنوزم دستای چانیول داره کمرشو لمس می کنه و صدای نفسای بلند و گرمشو زیر گوشش
میشنوه.+توی تیمارستان من، و توی سال های کاری ای که داشتم نشده که یه بیمار به راحتی بتونه توی شب از تیمارستان فرار کنه! این مایه ی تاسفه!
_ولی دکتر مارشال،این بیمار بخش دکتر بیون هست که...
+به جای اینکه اتفاق رو گردن بقیه بندازیم دنبال دلیل و مدرک و توجیه برای اتفاق دیشب باشید!
کف دستای بکهیون از عرق خیس شده بود و حس می کرد روی کمرش هم عرق سرد در حال شره کردنه.
دستاشو روی کیف چرم قهوه ایش سفت کرد و ته صف کنار یکی از دکتر های خانم تیمارستان وایساد. حالا همه ی چشم ها روی اون زوم شده بودن.
صدای فریاد دکتر مارشال باعث شد زبونشو از تو گاز بگیره.
+بالاخره تشریف اووردید دکتر بیون! با سه ساعت تاخیر!
صدای ضربان قلبشو توی سرش می شنید.
"آروم باش بکهیون، آروم باش، به چانیول فکر کن ، اون به کمکت نیاز داره!"
_معذرت...میخوام دکتر...مارشال...
+ببینید دکترمارشال ،خود دکتر بیون هم اومدن، لطفا ازشون بپرسین که دیشب چه اتفاقی افتاد ، قسم میخورم انقد هول شده بودم که نفهمیدم چیشد و سریع دوییدم سمت بخش خودم!
این حرفا از دهن پرستار بخش کودکانی که بکهیون چانیول رو دیشب بهش سپرده بود در می اومد.
بکهیون سرشو بالا گرفت و بهش نگاه کرد.
+دکتر بیون! خواهش میکنم به دکتر مارشال بگید!
بکهیون گیج شده بود. چی رو باید می گفت؟ چی رو باید توجیه می کرد؟
_چی...چی رو بگم؟
زود تر از اون دکتر مارشال گفت:
+بیون بکهیون! یکی از بیمار های بخشت دیشب موقع خرابی برق فرار کرده اینو که باخبری؟
بکهیون با مکث سرشو تکون داد:
_بله...دکتر...
+توضیحی براش داری؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/369149213-288-k995458.jpg)
YOU ARE READING
OROBANCHE
Fanfiction[OROBANCHE] [اوروبانچ][درحال آپ] ۱۹۲۰،لندن انگلستان؛ هویت قاتل فاحشه تا ابد مثل یک راز توی تاریخ باقی میمونه. هیچکس متوجه نشد اون نوشته ها متعلق به کیه یا دلیل کشتن زن های فاحشه چی بود؟ کابوس مردم لندن پایانی داشت یا نه؟ 𖥔 ִ ་ ָ࣪ 𓂃 𓂃 ۪ بیون بک...